خانه / خاطرات شهید / شمیم مهربانی

شمیم مهربانی

md0s_(71)شهید حمیدرضا شمیم (نفراول سمت چپ)

ستاره ای دیگر از آسمان ذخیره سپاه دزفول

در این روزها که مصادف با سالگرد عملیات رمضان است، برای اینکه یادی از شهدای ذخیره سپاه در این عملیات شده باشد از دوستان خواسته بودم تا هرکس به فراخور آشنایی خود با شهید حمیدرضا شمیم چند خطی را به یادگار بنویسد. همه نوشتند:

انسانی آرام و متین و اهل تفکر با لبخندی ملیح. گفتم اینها را خودم دیده ام و می دانم،

اگر چیز تازه ای دارید برایم بگویید.

و حبیب قاسم زاده گفت:

در دوره راهنمایی هم کلاس بودیم او شاگرد ممتاز کل دوره راهنمایی مدرسه ما شد.

گفتم هرکس با او جبهه بوده است و از خاطرات جبهه اش دارد برایمان بگوید.

این بار سید علی قلندری خیلی خلاصه گفت:

حمیدرضا با شهید محمدحسن انیسی خیلی صمیمی بود و حضورشان در ستاد ذخیره و رفتن شان به جبهه با هم بود.

اما محسن فرزان پور گفت:

در مرحله دوم  زمانی که بر روی دژ مرزی با دشمن درگیر بودیم، این صحنه را هرگز فراموش نمی کنم که وقتی شهید حمیدرضا شمیم را دیدم آرپی جی بر شانه داشت و با اینکه کنارش بودم هرچه صدایش می کردم صدایم را نمی شنید چون از بس آرپی جی شلیک کرده بود از گوشش خون جاری بود.

همرزم او در عملیات رمضان، کسی که خود مفتخر به لقب آزادگی است، یعنی  علی محمد فروغی نسب، از آخرین روزهای حمیدرضا برایمان گفت:

شهید حمید رضا بسیار باهوش، صبور و مهربان بود. او مسول جلسه قرآن کودکان و نوجوانان مسجد امام حسین شمالی بود. شب ۱۵رمضان سال ۶۱، مصادف با شب ولادت امام حسن مجتبی (ع)، شبانه از خانواده خداحافظی کرد و با وجودی که از عملیات قبلی( بیت المقدس ) ترکش در بدن داشت راهی جبهه شد. در وداع آخرش با مادر که ازجشن مولودیه می آمده ، با وی خداحافظی می کند و مادر او را به  امام حسن مجتبی (ع) می سپارد.

حمیدرضا هرگاه از جبهه و از عملیات  باز می گشت، از کوچه پس کوچه ها به خانه می آمد چون می گفت:

«از روی پدر و مادر شهدا شرمنده ام ! »  

   قبل از عملیات رمضان وقتی که خبرنگار رادیو دزفول که اتفاقا  همکار برادرش بود و اسم او را از روی لباسش خوانده بود ، قصد مصاحبه و رساندن خبر سلامتی او به خانواده اش را داشت ، حمیدرضا از این کار سرباز زده ، زیرا که دوست داشت گمنام بماند . خبرنگار به سختی توانسته بود در شب آخرین مرحله عملیات رمضان که مصادف با شب عید فطر بود با او مصاحبه کند و در عملیات همان شب به درجه رفیع شهادت نایل آمد.در وصیت نامه اش نوشته بود:

اگر امکان دارد من را بی غسل و کفن به خاک بسپارید.

و علیرضا زارع که از بستگان حمیدرضا است این گونه برایمان می گوید:

شهید حمیدرضا شمیم از بستگان من بود و ارتباط خانوادگی نزدیکی داشتیم. حمیدرضا اهل مطالعه بود و سوادش از سنش بیشتر بود و عقلش هم بیشتر از هم سن و سالهایش می رسید.

بعضی افراد خانواده اش با جبهه رفتن او مخالف بودند و بطوری که حالت قهری با او می گرفتند تا شاید جبهه نرود . ولی شهیدحمید رضا بر جبهه رفتن اسرار داشت و به این کارش ادامه می داد. برای عملیات رمضان که میخواست برود به خانواده اش گفته بود:

ان شاءالله در این عملیات شهید می شوم و جنازه ام هم بر نمی گردد.

سرانجام او در تاریخ ۲۴ تیرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید و پیکر مطهرش آن گونه که خود گفته بود هرگز بازنگشت…

هنگامی که خبر شهادتش را به خانواده اش دادند،  مادرش گفت: خودش از خدا خواست که جنازه اش بر نگردد. اما شاهد بودم که مرحوم مادرش تا آخرین روز عمرش منتظر آمدن جنازه حمیدرضا بود و همیشه می گفت: کاش جنازه اش را بیاورند و من آن را ببینم!

و هنوز چشم پدر به در، انتظار بازگشت جنازه حمید رضا را می کشد.

منبع: وبلاگ رهسپار قدیمی

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

روایت فرمانده و همرزم شهید حججی: ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.