از پیکر چاک چاک، اثر آوردند
زان یار سفر کرده، خبر آوردند
یاران به حریم عشق او رو آوردند
از طایر عشق بال و پر آوردند
امیر که رفت مادر سالها به انتظار آمدنش نشست.
و امیر که آمد مادر رفته بود!
و امیر چه دیر آمد. . .
این قصه تلخ بسیاری از پرستوی های از سفر برگشته است. . .
حالا
مادر نیست که امیر را در آغوش کشد.
مادر نیست که شرح سال ها هجران را واگویه کند.
مادر نیست تا قصه سال ها رنج دوری و فراق را باز گوید.
حالا که مادر نیست ،
دل های داغ دار ماست که به جای مادر نوحه سرایی می کند:
امیر جان!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
امیر جان ! چرا دیر آمدی
مادرت پیش از رفتن گفت:
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
امیر جان!
مادر در سال های هجرانت می خواند:
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
حالا که مادرت رفت و تو آمدی،
می گوییم:
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمىکردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
بعد از نشر این مطلب این عکس بدست رسید و نوشته شده بود:
این آخرین عکس شهید امیر رمی است در حال نوشتن نامش روی جیب لباسش.
منبع: وبلاگ رهسپار قدیمی