شین مثل شهید ?
این روزها خیابان های شلوغ شهر بوی عید و اسکناس های نو میدهد !
همهمه ی مردم شهر در بازارهای رنگارنگ مرا یاد خیلی چیزها می اندازد ، از شادی و شوق کودکانه بچه های شهرم تا اشکها و نگاه های مضطرب یسنای چهارساله شهرم !
داشت فراموشم می شد که آرامش و امنیت مثال زدنی این روزهای ایران اسلامی در عمق منطقه پرآشوب خاورمیانه ، نعمتی بزرگ و البته گرانیست که براحتی میسر نشده است !
برای امنیت و آرامش و شور و نشاط این روزهای شهر من بهای گزافی پرداخت شده !
میدانید چه بهای گزافی؟
بهایی به سنگینی و گزافی خون جوانان شهرم ، بهایی به قیمت داغدار شدن مادران و پدران شهیدان هیودی و ابوالقاسمی و حاجیوند!
و سنگین تر از اینها ، به بهای یتیم شدن یسنای چهارساله شهرم!
یسناجان عید آمده اما بابا نیامده! بابا رفته !
همه سفره هفت سین می چینند و دورش می نشینند، اما سفره تو یسناجان از سفره همه ما زیباتر است!
قرآن و تو و مامان و عکس بابا و آینه ای که دوباره عکس بابا را نشان میدهد!
اما یسناجان غصه نخور اگر حالا بابا فقط یک عکس است ، خدایی هست که مهربانتر از باباست مهربانتر از مامان است و او امسال کنار عکس بابا نشسته و تو را در آغوش گرفته است.
او بیش از پیش تو را دوست دارد و هوای تو را دارد.
سفره عید تو امسال خدا دارد ! چیزی که سفره ما ندارد !
هفت سین تو امسال هفت شین میشود ;
شهید شین اول و شین دوم شور و حال توست ، شین سوم شقایق سرخی که از خون بابا دمیده ، شین چهارم شبنمی که بر چشمان مادرت نشسته!
شین پنجم شادی است که از خانه دل تو پر کشیده ، شین ششم شکسته شدن دل تو با شنیدن اسم بابا و شین آخر شعور کودکانه توست که هر کسی ندارد!
یسناجان امسال میخواهم به یاد امیربابای قهرمان تو و مثل تو سفره عیدم را هفت شین بچینم!
اما شین اول و آخر سفره من شرمندگیست !
شرمندگی در مقابل خون پاک امیربابایت !
آری یسناجان شرمنده ام ، من نمیتوانم در محضر نگاه های معصومانه و نگران تو حتی حضور یابم !
یسناجان شرمنده ام که حتی جرأت حضور برای تبریک عیدت را هم ندارم ، هر چه با خود فکر میکنم نمیدانم اگر این روزها با تو روبرو شدم چه بگویم ؟
بگویم شرمنده ام که با دخترم آمده ام خرید عید! آمده ام برایش ماهی گلی بخرم و شرمنده ام که امسال امیربابایت نیست که نازت را بکشد ; امیربابایت نیست که تو را بغل کند و برایت ماهی گلی و هفت سین خوشکل بخرد ; بگویم شرمنده ام که مثل عمو علی و عمو مجتبی به خونخواهی امیربابایت قیام نکرده ام !!!
نه یسناجان مرا عفو کن !
مرا حلال کن ، تک تک ما را حلال کن که امنیت و آرامشمان به قیمت یتیم شدن تو فراهم شده !
یسناجان مردم شهر من بامعرفت هستن ، یک دزفول است و یک یسنا !
مردم شهر من قدردان صبوری های تو و مادر قهرمانت هستن و هرگز امیر دلت را فراموش نمیکنند!
یسناجان این آخر سالی تو فقط یک کلمه به ما بگو ؟
آیا ما را حلال میکنی؟
منبع: کانال تلگرام شهدای گمنام دزفول