خانه / خاطرات دفاع مقدس / به بهانه معرفی عارف شهید عبدالحسین خبری

به بهانه معرفی عارف شهید عبدالحسین خبری

بالانویس ۱:

شهید گرانقدر «عبدالحسین خبری» یکی از نوجوانان دیار مقاومت دزفول است که بر اساس طی طریق در مسیر پروردگار و انتخاب سبکی اسلامی و اهل بیتی برای زندگی خویش در سن شانزده سالگی و در عملیات رمضان به شهادت می رسد.

او هنرمندی تمام عیار است و صفحه ی زندگی اش همچون پازلی است که هر قطعه ­اش، بعدی متفاوت از توانایی­ هایش را به نمایش می­ گذارد. نوجوانی که علاوه بر دارا بودن هنرهایی همچون نمایشنامه نویسی، کارگردانی و بازیگری تئاتر ، ورزشکاری است که فوتبال و شنا و تکواندو را دنبال می­ کند و رزمی­ کاری قابل است. از طرف دیگر در قرائت قرآن صوت زیبایی دارد و با مطالعات فراوانی که دارد بر معنا و مفهوم آیات قرآن و ادعیه مسلط است و البته گاه تبدیل می­­ شود  به مداحی که از اهل بیت(ع) می سراید و روضه ­خوانی می ­شود که نَفَسش تأثیر گذار است و از طرفی شوخ طبعی­ ها و شیطنت­ هایی که انجام می ­دهد و  به تناسب سن و سالش از خود یک شخصیت شلوغ و پرانرژی و پرجنب و جوش را به نمایش می­ گذارد.

مجموعه­­ ی هنرمندی­ های حسین به همین­ جا ختم نمی شود. قرار گرفتن حسین در مسیر سیر و سلوک الهی و قدم زدن در وادی عرفان و انجام اعمالی در طریق خودسازی، از حسین نوجوانی عارف می­سازد که روایت زندگی اش را خواندنی تر می کند.

بالانویس ۲ :

روایت زندگی شهید خبری به همت و تلاش «گروه روایتگران شهدای دزفول» آماده و توسط انتشارات نیلوفران در مراحل چاپ قرار دارد و قرار بر این بوده است که چهارم خرداد امسال رونمایی شود.  در این پست الف دزفول ، سه خاطره از شهید حسین خبری نقل شده است .

با خبر از آسمان…

به بهانه ی معرفی عارف شهید عبدالحسین خبری

1

از  تنور تا تدریس خدا  

 همانند دفعات گذشته که می­ فتیم نانوایی محل، رفت کنار شاطر و خواست که نان­ ها را از تنور بیاورد بیرون و باز هم همان کارهای همیشگی؛ این­ که هنگام درآوردن نان­ ها از تنور، مکث کند و  دستش را و صورتش را نگه­ دارد بالای آتش تنور. اما این­ بار اتفاق تازه ­ای افتاد. هنوز چند لحظه ­ای نگذشته بود که حسین بی­هوش افتاد کف نانوایی. دویدیم سمتش و به همان حالت او را بردیم خانه­ شان.

انگار زبانش بند آمده باشد، تا ساعت­ ها حرف نمی ­زد. فقط سکوت بود و سکوت و ما هرلحظه نگران ­تر از لحظه­ ی پیش که بازهم چه حالتی بر او گذشته است. کم­ کم زبانش به گفتن چندین کلمه باز شد و فقط مدام تکرار می­ کرد: «آتش خیلی گرم بود . . .  خیلی گرم بود . . . خیلی سخت بود . . .!» و ما همین­ طور زُل زده بودیم به حسین و او انگار نه انگار که کسی کنارش باشد مدام زیر لب به خودش نهیب می ­زد:«آتش جهنم رو چطور باید تحمل کنم؟ »

چند روز از آن اتفاق گذشت و حسین همچنان در بستر افتاده بود و در تب می­­ سوخت. همه­ ی این اتفاقات در اثر دیدن صحنه­ ای بود که ما هر روز می­دیدیم، اما نمی­ دانم حسین در ورای شعله ­های آتش تنور نانوایی چه می ­دید که این­ چنین قرار از کف می­داد. عادت داشت که با دیدن هر صحنه ­ای، درسی بگیرد و از نردبان کمال یک پله­ ی دیگر بالاتر برود. نگاه حسین با نگاه ما خیلی تفاوت داشت. حسین دنبال کمال بود، برای وصال.

 راوی: ماشاءالله مقامیان زاده

2

 شهید محمدعلی افروشه(سمت راست)- شهید عبدالحسین خبری(سمت چپ)

نماز  یا پرواز

 شوخ طبع بود و معمولاً در شیطنت کم نمی­ آورد. مثل خیلی وقت­ ها، داشتیم توی حسینیه هدیه­ های مردمی را برای جبهه بسته­ بندی می ­کردیم که باز هم حسین افتاد روی کانال شیطنت. او گفت و من گفتم و زدیم توی سر و کله­ ی همدیگر که یکدفعه حسین افتاد دنبالم.  توی سالن حسینیه، من بدو و حسین بدو و آن­ روز حسابی حالم را گرفت.

وقت اذان مغرب شد. حسین بلافاصله رفت و وضو گرفت و قامت بست برای نماز. من هم در فکر تلافی بودم و این­ که حال حسین را بگیرم.

رفتم و یک ماشین دوخت آوردم. رکعت دوم یا سوم نمازش بود که رفت سجده. ماشین دوخت را گذاشتم روی قوزک پایش. خواستم شوخی کنم و فقط کمی اذیتش کرده باشم. کمی آن را روی  پایش فشار دادم که ناگهان منگنه ­ی ماشین دوخت تا ته رفت توی پای حسین.

حسین همچنان در سجده بود. انگار نه­ انگار که منگنه­ ی ماشین دوخت، پایش را زخمی کرده است. آخ هم نگفت و نمازش را قطع نکرد. حسابی ترسیدم. اصلاً قصد چنین کاری نداشتم. نمی­ خواستم این­ طوری بشود. قصدم شیطنت بود و خواستم فقط کمی اذیتش کرده باشم.

سریع منگنه را از پای حسین بیرون کشیدم. باز هم تکان نخورد و آهی نگفت. متعجب مانده بودم که این دیگر چگونه بشری است؟ هنوز توی سجده نماز بود. خون از پای حسین جاری شده بود. یک چفیه آوردم و پای حسین را بستم و باز هم هنوز حسین در سجده بود.

نمازش که تمام شد، خیلی عذرخواهی کردم و او هم با لبخند گفت:«فراموشش کن» ولی من هیچ­ وقت خاطره­ ی این نماز حسین و کاری را که انجام داده بودم، فراموش نکردم.

راوی: سید مصطفی عظیمی فر

3

شهید خبری(سمت چپ)

آرزویی که تحقق یافت  

 آخرین ثانیه­ های خداحافظی با حسین بود. گفتم: « ان­شاءالله صحیح و سالم بر­می گردی!» گفت:«من برنمی گردم. شهید می­ شم. شوخی هم نمی­کنم ­ها . . .  من از خدا خواستم حالا که می خوام شهید بشم، الکی شهید نشم! »

گفتم :«یعنی چی؟ الکی شهید نشم چه صیغه ­ایه؟»

لبخندی زد و گفت:«دوس دارم برم روی مین! پام قطع بشه، بعدش هم یک هفته تو بیمارستان زجر بکشم و با آه و ناله شهید بشم»

از تعجب چشمانم از حدقه بیرون زده بود و دهانم باز بود که پرسیدم:«آقا حسین! این دیگه چه نوع آرزوییه؟ خودت می­ گفتی روایت داریم اولین قطره خون شهید که به زمین ریخته بشه، همه گناهاش پاک میشه! دیگه این چه درخواستیه که از خدا داری؟ این­ که تیکه تیکه بشی و زجر بکشی! »

گفت:«من دوس دارم سبک­ تر برَم. خطا کردم! گناه کردم! دوس دارم با اون زجر کشیدن سبک ­تر بشم و راحت ­تر برم!»

در جواب استدلال­ ها و آرزوهای عجیب و غریب حسین، چاره ­ای جز سکوت نداشتم. حسین رفت و دیگر او را ندیدم تا روی تخت غسالخانه . . . با یک پای قطع شده از انفجار مین و پیکری که پس از یک هفته بستری در بیمارستان ظرفیت نگهداری روح بزرگ حسین را نداشت.

 راوی:  عظیم سرافراز

«شهید عبدالحسین خبری» در هشتم مرداد ماه ۱۳۶۱ در عملیات رمضان و در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید و مزار منورش در کنار مزار یادبود برادر جاویدالاثرش «شهید عبدالحمید خبری» در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

منبع: وبلاگ الف دزفول

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.