اسیر وسیر آمدی !

مروری بر خاطرات عملیات رمضان  

راوی : عبدالحسین کرمی زاده

08661513279571396493نفر سمت راست

  بعد از عملیات بیت المقدس که مجددا اعزام نیرو شد ما در پادگان کرخه بودیم که اعلام شد چون گردان بلال برای مرحله اول عملیات آماده نمی شود نیروهای اعزامی به گردان میثم تحت فرماندهی برادر غلامعلی حداد و معاونت  یدالله ترنجی بروند .  بنده و شهید غلامرضا عارفیان بعنوان بیسیم چی های گردان انتخاب شدیم . ماچند روز قبل از عملیات عازم منطقه عملیاتی شدیم و از طرف واحد اطلاعات و عملیات برادران نوایی به گردان ملحق شدند تا راهنمای گردان جهت عملیات باشند شب عملیات نیروها را با کمپرسی به خط مقدم انتقال داده شدند . این محل تا نقطه رهایی فاصله داشت و ما به سمت چپ خط مقدم حرکت کردیم تا در نقطه رهایی نیروهای گردان از خاکریز عبور و به سمت خاکریز عراق حرکت کنیم .خاکریزهای عراق در این منطقه بصورت مثلثی بود که هر ضلع مثلث 3کیلومتر  و قاعده مثلث به سمت عراق و نوک مثلث به سمت ایران بود . ارتفاع قاعده بلند تر از دو ضلع دیگر آن بود .  فاصله مثلث ها از همدیگر بین 1تا3کیلومتر بود.

بعد از عبور نیروها ازخط خودی فرماندهی گردان بروی خاکریز خودی مستقر شد و از همانجا هدایت نیروها را به عهده گرفت.(این اشتباه در مراحل بعدی عملیات توسط فرماندهان قرارگاه اصلاح و فرمانده گردانها به همراه نیروها حرکت می کردند) .

 با شروع درگیری آتش دشمن بروی خاکریر خودی شدید شد که یکبار به علت اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سنگر ما ، سنگر بر سر ما خراب شد و بنده تا گردن زیر آواره ماندم که اگر یک گونی خاک روی سر من نمی افتاد زیر آوار دفن می شدم !

 ازفرمانده گروهانها گزارش می رسید از جناحین بسمت آنها تیراندازی می شود ! طی تماس با قرارگاه گفته می شد که گردانهای بغلی به موقع عمل کرده اند و مشکلی نیست ولی در واقع گردانهای بغلی با فاصله خیلی زیاد از بچه های گردان میثم عقب تر بودند و نیروهای گردان ما از بین مثلثی ها عبور کرده  و خیلی سریع  به دریاچه ماهی که حدود 15کیلومتر جلوتر از خاکریز خودی بود رسیده بودند . باتماس هایی که با نیروها داشیم از آنها خواسته شد در جای خود متوقف شوند . متعاقب تماس با قرارگاه از ما خواستند نیروها را به عقب بکشیم ولی با توجه به بعد مسافت که بچه ها به جلو پیشروی کرده و در منطقه گم شده بودند تماسها با اختلال انجام می شد و هرچه گلوله های منور می زدیم با توجه به فاصله بین ما و نیروها این گلوله ها برای بچه ها قابل رویت نبود . تا اینکه هوا روشن شد و با جیپ فرماندهی خودمان را به اولین مثلثی دشمن رساندیم ولی آنجا خالی بود ، نه از عراقی ها خبری و نه از نیرو های خودی ! با تماسهای کوتاهی که با بچه ها داشنیم متوجه شدیم که بیسم ها آسیب دیده اند ونیروها در محاصره عراقی ها هستند . بر اثر تماس های مکرر ما با نیروها ، عراق موقعیت ما را شناسایی کرد و با توجه به آنتن بلند بیسم خودرو ، جیپ ما را با تانک و خمپاره زیر آتش گرفت  که ما مجبور شدیم محل را ترک کنیم . با فاصله گرفتن از محل چند نفر از نیروها را دیدیم و آنها مقداری از ماجرای شب قبل را تعریف کردند .  تعداد زیادی از نیروهای گردان میثم در آن عملیات به اسارت دشمن درآمدند.

 یک خاطره جالب اینکه چون ما به مدت یکماه در منطقه حضور داشتیم بعد از این مدت برای چند روزی به دزفول برای مرخصی آمدم . حدود ساعت 2 بعداز ظهر به دزفول رسیدم از همه جا بی خبر زنگ خانه را بصدا در آوردم . بعد از چند لحظه مرحوم مادرم در را باز کرد و با تعجب هر چه تمام تر فریاد زد :  اسیر وَسیر آمدی !  من را می گویید با تعجب گفتم : من که اسیر نشدم . با صدای فریاد مادرم تمام اعضای خانواده جلوی در آمدند .

 بعد مادرم گفت یکی از همسایه ها که یک مقداری با اعتقادات مذهبی ما مخالف بود بعد از شنیدن نام یکی از اسرای ایرانی بنام حسین کرمی که از روستای گمار بود آمده  وگفته بود که فرزند شما در رادیو عراق اعلام اسارت کرده است !خلاصه من در آن گرمای بعد از ظهر تابستان دزفول مجبور شدم دوره بیفتم  بین خانه های فامیل و اعلام آزادی از زندانهای نرفته عراق را بکنم .

منبع: وبلاگ رهسپار قدیمی

About رایحه

Check Also

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …