بالانویس:
نیت کرده بودم از شهید غلامرضا آلویی بنویسم. حالا اینکه دقیقاً نگارش مطلبِ غلامرضا افتاد روز تولد امام رضا(ع) اتفاقی بود یا معنایی دارد، الله اعلم!
مادر این شهید، هیچ گاه ماهی نخورد
بیاد شهید جاویدالاثر «غلامرضا آلویی» که پیکرش در امواج خروشان دریای خزر تا ابد جاودانه شد
روایت عروج
به همراه «غلامرضا آلویی» از نیروهای توانمند اطلاعات ـ عملیات لشکر 7 حضرت ولی عصر(عج) در تیرماه سال 65، آخرین روزهای دوره عالی آموزش غواصی را در «زیباکنار» و در آب های دریاچه خزر سپری می کردیم. دوره خیلی طولانی شده بود و هوا هم در شمال کشور به شدت گرم بود و شرجی. « غلامرضا » اکثر شب ها بیدار بود و نوارهای درس اخلاق استاد جوادی آملی را گوش می داد و گاهی هم از شدت خستگی، حین گوش دادن سخنرانی ها، خوابش میگرفت. غلامرضا، این روزهای آخر دوره، عجیب کم حرف شده بود و حس و حال غریبی داشت.
خبر دادند که قرار است آخرین تمرین غواصی را در عمق 60 متری انجام دهیم. سر از پا نمی شناختیم و می گفتیم که باید رکورد بزنیم. صبح روز هفتم تیرماه حدود ساعت ده و نیم صبح، حدود 9 کیلومتر از ساحل فاصله گرفتیم. دریا مواج بود و اکثر بچه ها دچار دریازدگی. گروه اول، کار را آغاز کرد، اما به دلیل مشکلات تنفسی تا عمق 57 متری بیشتر نتوانستند کار را ادامه دهند. تیم دوم هم نتوانستند از مرز 40 متر عبور کنند و تیم سوم که «غلامرضا» هم جزو آنان بود، کار را شروع کردند. هنوز چند دقیقه ای از زیر آب رفتن بچه ها نگذشته بود که بر اثر تنش امواج، طناب جدا شد و «غلامرضا آلویی» به همراه «محمود یزدان جو» از بچه های فسا، در دل امواج خزر، گم شدند و برای همیشه ازشان یادی ماند و خاطره ای و راهی که نباید نیمه تمام بماند.
برای «غلامرضا» مزاری به یادبود در شهیدآباد دزفول ساختیم. مزاری که هیچ گاه پیکری در آغوش نگرفت. پیکری که برای همیشه ساکن امواج خروشان خزر شد.
سید هبت الله
در همان لحظه ای که غلامرضا آلویی در اعماق آب های خزر به شهادت می رسد، «شهید سید هبت الله فرج الهی» که در دزفول و در منزل حضور دارد، بدون اینکه کسی او را از واقعه با خبرکرده باشد، در دفترش این گونه مینویسد: « امروز یکی از بچهها شهید شد» و کنج خانه زانوی غم بغل می کند. وقتی خواهرش دلیل ناراحتی اش را می پرسد، سید جواب می دهد: «یکی از بچهها شهید شده» و وقتی خواهر می خواهد نام شهید را بداند، سید می گوید : «بعداً میفهمی!» و عصر همان روز خبر شهادت «شهید غلامرضا آلویی» به دزفول می رسد.
آخرین لباسی که شهید آلویی پوشید همین لباس غواصی بود
رؤیای صادقه
شهادت غلامرضا خیلی دردناک بود. هم اینکه در اعماق دریا و در غربت به شهادت رسید و هم اینکه پیکر پاک و مطهرش در آغوش امواج خزر هیچ گاه پیدا نشد و هم اینکه وصیت نامه ای از او به دست نیامد.
شبی با یاد غلامرضا سر به بالین گذاشتم و خاطراتش، مکرر از پیش چشمانم عبور می کرد. هنوز چشمانم گرم خواب نشده بود که دیدم انگار در حیاط مسجد جامع با دوستان در حال صحبت کردن هستم. غلامرضا وارد مسجد شد، با پیراهنی سفید که نور سفیدش چشم را خیره می کرد. با خوشحالی در آغوشش گرفتم و در خواب به شهادت غلامرضا واقف بودم، اما غلامرضا تأکید کرد که زنده است.
با هم رفتیم و روی سکوی گوشه ی مسجد نشستیم و با هم شروع کردیم به قرآن خواندن. یک لحظه چشمم افتاد به جیب پیراهنش که هنوز نورباران بود. وصیت نامه اش در جیب لباسش بود. یادم افتاد که وصیت نامه ی غلامرضا پیدا نشده است. گفتم : « غلامرضا! وصیت نامه ات رو بده من که تو مجلس ترحیم بخونم!» وصیت نامه را از جیبش بیرون آورد و گرفت سمت من و گفت: «این کُپیه! اصلش تو خونه اس» و وصیت نامه را دوباره گذاشت توی جیبش.
خواب را برای یکی از دوستان نقل کردم تا برای خانواده اش نقل کنند و بالاخره وصیت نامه ی غلامرضا توی خانه شان پیدا شد.
شهید غلامرضا آلویی در کنار شهید فرج الهی و شهید پور محمدحسین
و آخرین کلام
شنیده ام از روزی که پیکر غلامرضا را امواج خزر با خود برد، مادرش هیچگاه لب به ماهی نزد. نه مادر غلامرضا، که بسیاری از مادرانی که شاخ شمشادهایشان در آب های این مرز و بوم، جاودانه شدند و پیکرهایشان هیچ گاه پیدا نشد، تا آخر عمر هیچ گاه، لب به ماهی نزدند. این ماهی نخوردن، خودش یک جور روضه است. آخر شنیده ام هرگاه برای امام زین العابدین(ع) هنگام افطار غذا می آوردند، یا نگاهش به آب می افتاد، می گریست و می فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا » و یا اینکه بعد از عاشورا که پیکر امام حسین(ع) ماند زیر آفتاب، رباب هیچ گاه زیر سایه نرفت.» این ماهی نخوردن هم می شود یک جور روضه. تازه بماند که غلامرضا هم مثل اربابش بدون کفن ماند. صلی الله علیک یا اباعبدالله
با تشکر از روایان جناب محمدحسین مفتح و محمد حسین درچین
منبع: وبلاگ الف دزفول