خانه / خاطرات شهید / خون دلها خورده ایم(به یاد بدریون )

خون دلها خورده ایم(به یاد بدریون )

به یاد بدریون
خون دلها خورده ایم

پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول(پلاک): زمستان ۶۳ یواش یواش رو به انتها رسیده است و دلاوران وطن در فکر پیکار دیگری هستند؛«بدر» نامی آشنا در بین بچه های جنگ است! همچون طریق القدس ، فتح المبین ، محرم ،والفجرمقدماتی و…

«بدر» حکایتی عاشقی و اوج ایثار وشجاعت این دیار دلاور خیز است، که در تاریخ۱۹ اسفندماه سال۶۳ درمنطقه جزیره مجنون با رمز«یا فاطمه الزهرا» آغاز شد؛ باز هور است و نیزار.باز قصه مجنون است و دلهای شیدایی بسیجیان خمینی(ره). باز نام نینوا در میان است و عاشورایی جنگیدن:

۱- تانکها را یک به یک می شمرد، دید که گلوله های آرپی جی همه تانکها را کفاف نمی کند و یک تنه نمی تواند، قدری این پا و آن پا کرد،اکبری بی درنگ فرصت را مغتنم شمرد و گلوله ها را از جلوی حاج حسین برداشت و به خط زد، موقعی که برگشت اینقدر گلوله شلیک کرده بود که خون از گوشش جاری شده بود!

۲- شب اول عملیات پیشروی گردان خوب بود و توانستیم خط اول دشمن را بشکنیم اما ادامه عملیات آن نشد که می خواستیم ؛حاج عبدالحسین توی بی سیم با رمز گفت: باید کفش ها را توی جا کفشی بگذارید…متوجه این فرمان نشدم..یعنی خودم را به نفهمیدم زدم… حاجی دوباره شفاف تر گفت که باید عقب بکشیم!! …اما مگر می شود..بچه هایم در هور مانده اند…چشم انتظارند…ارتباطمان با دسته جناح چپمان قطع شده است، تلاشهای بی سیم چی گروهان بی ثمر است ،عدم اطلاع از وضعیت بچه ها کلافه ام کرده است…پای برگشت نداشتم…هنوز هم بعد از سالها پایم و دلم در منطقه بدر گیر است…دلم برای پوردیان، حاج عوض زاده محمدرضا صالح نژاد، انبری و…بی قرار است. هنوز با یاد بدر جگرم می سوزد و اشک بی اختیار روان می شود…

۳- در خاطراتش از عملیات اینگونه نوشت:«آتش آنقدر سنگین است که جز فرو رفتن در سنگر حفره روباهی کاری دیگر از دستمان بر نمی آید. صدای شنی تانک ها بدنم را می لرزاند. هنوز خبری از نیروهای تازه نفس نیست. مهمات و تدارکات هم از راه  نرسیده اند. قمقمه ها همه خالی است و دشمن از اواخر شب تا به صبح، آرایش خاصی اتخاذ کرده است گویا چیزهایی در سر می پروراند. می خواهند تا ظهر نشده کلک مان را بکنند.»

۴- پیکرش را سوار قایق کردم و یک پتو رویش کشیدم، آرام از لایه نیزارها حرکت کردیم، صدای آتش دشمن یه لحظه قطع نمی شد، باد پتو را کناری زد به چهره اش نگاه کردم…چقدر آرام، انگار خواب است… خوابی عمیق.. با او گفتم خوشا بحالت به آرزویت رسیدی دعا کن برایم تا از راه شما باز نگردم و ادامه دهنده راهتان باشم…

۵- سال قبلش توی عملیات خیبر، خبر مفقود شدن «علیرضا» را به او دادیم ، توی عملیات بدر سه تا از پسرهایش حضور داشتند،که یکی از آنها مجروح و دیگری بنام “عبدالرحمن” شهید شد، حال مانده بودیم که چگونه دوباره با حاجی روبرو شویم  و این خبرها را به او بدهیم….  تنها دل خوشی ما این بود که خودش نیز پیر جبهه دیده بود و در هر عملیات هم پای فرزندانش در جبهه می دود. این پیرمرد مثل کوه استوار بود؛ موقعی که به او گفتیم… اشکی در چشمش آمد و گفت: فدای اسلام و امام… آمده ایم که همگی برای انقلاب شهید شویم..

۶- نام رمز عملیات همان بود که دوست داشت؛ باز توسل به بی بی دوعالم شوری در دل بچه ها ایجاد کرده است، از قافله عقب مانده های خیبر این بار امید دارند تا از کاروان آسمانی های بدر جا نمانند.

۷-عملیات سخت بود ،چند فرمانده لشکر شهید شده بودند حتی عقب نشینی نیز سخت بود و  این شرایط فرماندهان و نیروها را دچار ناراحتی کرده بود؛اما باز پیام مسیحایی پیرجماران، آبی بود بر آتش دلهای دلاوران،آنجا که نوشت:«محکم باشید و از هم اکنون به فکر عملیات بعد و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید.اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.»

و پایان این نوشتار اینکه: این چند خط تحفه ای بسیار ناچیز بود تا تاریخ پرافتخار و دلاوران آن ایام را در پیچ و خم روزگار فراموش نکنیم و برای شهدا کم نگذاریم؛ که تا کنون در برنامه های خود بسیار برایشان کم گذاشته ایم و نتوانستیم فرهنگ آنان را به نسل فعلی انتقال دهیم! که اگر این کار را کرده بودیم فضای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشور چه در مردم و بالاخص در مسئولان اینگونه نبود!… ما برای رسیدن به این نقطه«خون دلها خورده ایم» و صد حیف است که به سادگی آن را از دست دهیم!

#علی صالحی

منبع: پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول-پلاک

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند

روایت فرمانده و همرزم شهید حججی: ماجرای داعشی‌هایی که محسن حججی به هلاکت رساند به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.