اصابت موشک به محله ی آقامیر دزفول

خانم فاطمه عادلیان

ما خانه­ ی برادرم مهمان بودیم. منزل ایشان در خیابان وصال بود. ناگهان صدای موشک را شنیدیم قبل از اذان ظهر بود. من و مادرم با ترس و دلهره از خانه خارج شدیم. به طرف میدان امام به راه افتادیم. دلهره  و ترس از سر و رویمان می ­بارید. با عجله، خودمان را رساندیم به محله ی چیتا آقامیر. خواهرم برای دیدن دخترش به خانه­ ی آنها در نزدیکی چیتا آقامیر رفته بود. وقتی چشم مادرم به آن­همه آوار و خرابی افتاد از ناراحتی بر سروصورت خود می­زد و می­گفت:  بچه­ هایم همه شهید شده­ اند. به ما خبر رسید که خواهرم با اصابت موشک شهید شده است. عده ­ای از مردم گفتند: اگر خواهرتان را پیدا نکردید، باید بروید بیمارستان اندیمشک برای شناسایی. بنابراین من و هم ­عروسم به بیمارستان اندیمشک رفتیم؛ ولی آنجا نبود. بعد با یک ماشین  به بیمارستان پایگاه چهارم شکاری رفتیم؛ ولی آنجا هم نبود. نزدیک غروب بود که رسیدیم بیمارستان افشار، ولی اجازه ندادند به  سردخانه نزدیک شویم و گفتند: الان اذیت می­ شوید و از دور به اجساد نگاه می­کردم، ولی چیزی ندیدم. از طرفی، مادرم را به سردخانه­ ی بیمارستان افشار برده بودند. او خواهرم را از روی موهایش شناخته بود که با ناراحتی زیادی او را به خانه آوردند.

این در حالی بود که به تازگی برادرم حاج احمد عادلیان در عملیات والفجر سه اسیر شده بود. ما هنوز ناراحت و افسرده­ ی او بودیم که شهادت خواهرم هم به آن اضافه شد. یادم هست، فردای آن روز، تاسوعای حسینی بود که ما در این روز عزیز، خواهرم را تشییع کردیم و مردم با سینه­ زنی، شهدا را به شهیدآباد بردند.  وقتی در غسال­خانه جنازه­ ی خواهرم را دیدم،  یک طرف بدنش رفته بود و نمی­ شد او را غسل دهند. به­ ناچار او را بدون غسل، کفن کرده و در قطعه­ ی پنج شهدای موشکی، دفن کردند. سه روزه­ ی خواهرم بود که برادرم، حاج احمد از رادیو عراق صدایش پخش شد و گفت: من احمد عادلیان اسیر شده­ ام. وقتی صدایش را از رادیو شنیدیم خوشحال شدیم که الحمدلله سالم است.

در طول دوران اسارت با نامه در ارتباط بودیم. او همیشه با رمز می­ گفت: پدربزرگم چطور است. منظورش حضرت امام خمینی (ره) بود و ما به او می­ گفتیم شکر خدا خوب است الحمدلله. برادرم حاج احمد عضو بسیج مسجد شیخ انصاری (لب­خندق) است و بعد از آزادی معلوم شد عراقی­ ها او را خیلی شکنجه کرده ­اند.

خواهر شهیدم متأهل بود. آن روز رفته بود به دخترش سری بزند که موشک اصابت کرد و شهید شد. یکی دیگر از دخترانش را عروس خودم کرده­ ام. الحمدلله خدا انتقام شهدا را از صدام و صدامیان و اربابانشان و منافقین گرفت. منافقین دربه­ در و بی­ آبرو شدند و صدام به دار مجازات آویخته شد. در حالی که یک وجب از خاک وطن ما کم نشد. صدام رفت و امام هم رفت. ولی صدام به جهنم و با بی آبرویی در دنیا و آخرت، ولی امام به بهشت و با افتخار و عزت آمد و با عزت رفت هنوز هم امام در قلب ما جا دارد.

نگارنده: ناصر آیرمی

برگرفته از کتاب جغرافیایی حماسی شهرستان نمونه دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی

About رایحه

Check Also

همه چیزمان فدای یک تار موی امام

اولین خانمی که در ایام موشکباران و حملات توپخانه­ ای مزدوران بعث عراق به دزفول …