مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت
شهید عبدالرحیم مشکال نوری فرزند حسین متولد 1345 در دزفول تاریخ شهادت 5/3/65 محل شهادت منطقه عملیاتی والفجر8 دیده بان توپخانه لشکر7 حضرت ولیعصر(عج) خوزستان
*** قسمت اول: جنگاوری و دلاوری
1- یک شب هنگام عملیات والفجر 8 عبدالرحیم و کریم آرمات در سنگر دیده بانی در خط مقدم بودند. صبح که کریم برای نماز بیدار می شود، عبدالرحیم را نمی بیند، برای وضو از سنگر بیرون می رود ،وضو می گیرد ، سپس به دیدگاه سر می زند ، خبری از عبدالرحیم نیست. نماز می خواند و منتظر می ماند ، هوا گرگ و میش شده و در حال روشن شدن است اما هنوز خبری از عبدالرحیم نیست ، با نگرانی انتظار می کشد که ناگهان سر و کله عبدالرحیم پیدا می شود. کریم با عصبانت به او می گوید: کجا بودی ؟ چرا بی خبر می روی؟ عبدالرحیم با خونسردی می گوید: خولو(دایی) کریم کمی صبر کن الان میگم. عبدالرحیم از کریم می پرسد ، می دانی تانک های عراقی روبروی ما، چندتا است؟ کریم می گوید: حالا این چه سوالیه، که می پرسی ؟ من می گویم کجا بودی ؟ تو تعداد تانک های روبروی ما را می پرسی ! عبدالرحیم اصرار می کند، کریم می گوید: من آنتن بی سیم تانک ها را شمرده ام آن ها 44 تا است. عبدالرحیم می گوید: نه 54 تانک است . کریم می گوید : چطوری فهمیدی که تعداد تانک ها 54 تا است، عبدالرحیم جواب می دهد، صبح بعد از نماز که هوا تاریک بود خودم رفتم از نزدیک آنها را یکی یکی شمردم.
(لازم به ذکر است: در زمان عملیاتها قبل از تثبیت خط خودی و دشمن بخاطر ادامه عملیات و تک دشمن هر دو طرف مین کاری انجام نمی دهند و عبدالرحیم از این فرصت استفاده کرده و خود را به مواضع دشمن رسانده بود)
2- در هنگام عملیات والفجر 8، کریم چنانه فرمانده دیده بانی توپخانه ی لشکر7 حضرت ولیعصر(عج) همراه آقای حسین هکوکی فرمانده گردان توپخانه می روند قرارگاه تاکتیکی لشکر7 ولیعصر(عج) ، فرمانده لشکر آقای رئوفی به آقای هکوکی می گوید: در فلان نقطه از منطقه، عراق پاتک زده است، و بچه ها سخت در فشارند، یک اکیب دیده بانی آن جا بفرست، آقای هکوکی به کریم چنانه می گوید: هر چه سریعتر بروید و یک اکیب دیده بانی همراه خود به نقطه ی مورد نظرآقای رئوفی ببرید.
کریم با موتور به طرف محل استقرار دیده بان ها می رود، محسن تقویان و عبدالرحیم مشکال نوری را می گوید: آماده شوید، آنها را نسبت به وضعیت منطقه و نقطه مورد نظر توجیه می کند، سه نفری با هم، سوار موتور تریل 250 به طرف خط حرکت می کنند. کریم راننده ی موتور، عبدالرحیم و محسن پشت سرش با سرعت از روی جاده فاو بصره به طرف خط مقدم حرکت می کنند، آتش سنگین دشمن اجازه ادامه ی مسیر را نمی دهد، مسیر را به سمت محور لشکر 5 نصر تغییر می دهند تا از آن جا وارد خط بشوند و به نقطه مورد نظر برسند، در بین راه تعدادی از نیروهای لشکر 5 نصر جلوی آنها را می گیرند، آنها می ایستند، بچه های لشکر 5 نصر به آنها می گویند: نیروهای ما دارند محاصره می شوند، ما به علت آتش شدید دشمن با ماشین تویوتا لنکروز نمی توانیم برایشان مهمات ببریم، موتوری هم نداریم، لطفا مقداری گلوله آر.پی.جی را که در گونی است با خودتان ببرید. دو گونی گلوله به محسن و دو گونی هم به عبدالرحیم دادند، با سرعت به مسیر خود به طرف خط حرکت می کنند، به جایی می رسند که از شدت آتش نمی شود جلوتر بروند، چند نفر هم در خاکریز هلالی شکل که مثل سنگر تانک است فریاد می زنند نروید، نروید؛ درآنجا توقف می کنند، از رو برو و جناحین به طرفشان تیر می آید، متوجه می شوند که در حال محاصره شدن هستند، عبدالرحیم نگاهی به اطراف می کند یک تیربار گرینوف روی زمین افتاده که صاحبش مجروح شده، سریع آن را برمی دارد و می پرد جلوی خاکریز و شروع به تیراندازی می کند، هر چه کریم و محسن داد می زنند بیا پشت خاکریز، میگه باید با بعثی ها اینطور جنگید، شما حواستان به پشت سرم باشد کسی از پشت منو نزنه، نگران من نباشید، او همزمان با تیراندازی کِل (هلهله و شادى. غریو شادی)هم می کشد، تیرهای تیربار که تموم میشه میاد پشت خاکریز و میگه خولو کریم، خوب تونوکشون کوردوم (دایی کریم خوب وجینشان کردم) و دوباره یک تیربار پیدا می کند و آن را برمی دارد و می پرد جلوی خاکریز و به همان حالت شروع به تیراندازی می کند.
جسارت و شجاعت عبدالرحیم در آن روز باعث شد تعداد بیشماری از بعثی ها کشته شوند و کمک زیادی به شکسته شدن محاصره و عقب رفتن دشمن کرد.
نگارنده: علیرضا زارع