شهادت عبدالرحیم مشکال نوری(قسمت دوم)

*** قسمت دوم : شهادت عبدالرحیم مشکال نوری

در منطقه عملیاتی والفجر 8 (شهر فاو) برای اینکه دیده بانهای توپخانه لشکر7 بتوانند عمق منطقه دشمن را زیر نظر بگیرند و روی خطوط مواصلاتی و مقرهای عقبه دشمن اجرای آتش کنند و دشمن را از فاصله دور مورد هدف قرار دهند، در نخلستان های منطقه دکل دیده بانی در فاصله 3 تا 4 کیلومتری خط مقدم برپا کرده بودند. ارتفاع دکل مورد نظر حدود 38 متر بود و برجک آن از نخلهای منطقه بلندتر بود تا دیده بان از داخل آن منطقه را زیر نظر بگیرد. (برجک، اطاقکی است بالای دکل که دیده بان داخل آن می ایستد و با دوربینهای بزرگ مانند دوربین 120×20 منطقه را زیر نظر می گیرد و … )

روز 6/3/65 عبدالرحیم و گودرز نوروزی دیده بانان دکل بودند. عبدالرحیم برای نماز صبح از خواب بیدار می شود، نمازش را که می خواند بلافاصله بی سیم و تسبیحش را برمی دارد و از سنگر بیرون می رود، گودرز که در سنگر استراحت همراه او است، به عبدالرحیم می گوید کجا با این عجله، چرا تعقیبات نمازت را نمی خوانی، عبدالرحیم می گوید: می روم بالای دکل دیده بانی، تعقیبات را هم آنجا می خوانم میخواهم تا صبح اول وقت است منطقه و وضعیت تحرکات دشمن را ببینم.

هوا که روشن می شود، عبدالرحیم تانکهای عراقی را زیر نظر می گیرد و روی آنها چند گلوله توپ درخواست می کند. گودرز می گوید: در هنگامی که عبدالرحیم داشت بر روی تانکهای دشمن گلوله درخواست می کرد، متوجه شلیک تانکهای عراقی شدم، یکدفعه ازدلم گذشت الان تانک دشمن برجک دکل دیده بانی را هدف قرار می دهد، سریع از سنگر بیرون آمدم که به عبدالرحیم بگویم بیا پائین الان تانک برجک را می زند، همین که سرم را بلند کردم تا عبدالرحیم را صدا بزنم، یکدفعه دیدم گلوله تانک دشمن به برجک دکل اصابت کرد و عبدالرحیم از بالای دکل به پائین پرت شد، بی اختیار به طرف دکل دویدم تا عبدالرحیم را که درحال افتادن است، بگیرم، در همان لحظه احساس کردم یک نفر از پشت سر؛ کمرم را گرفته، و مانع حرکتم می شود، دیدم عبدالرحیم از بالا به زمین افتاد و چند متر به بالا رفت و دوباره به زمین خورد و چند متر بالا رفت و بار سوم که به زمین افتاد دیگر تکان خورد و آرام گرفت. بالای سرش رفتم دیدم جان به جان آفرین تسلیم کرده و شهید شده است.

عبدالرحیم اولین و آخرین شهید از لشکر7 بود که از داخل برجک بالای دکل دیده بانی در اثر اصابت گلوله تانک دشمن به پایین افتاد و یکی از دلخراش ترین لحظات جنگ را رقم زد و شهید شد.

عبدالرحیم از اول جنگ تا زمان شهادتش حضوری فعال در جنگ داشت و در عملیات های مختلف حاضر بود و تا لحظه شهادتش تیر و ترکشی نخورده بود، اما این بار تمام پیکر مطهر و به خون نشسته اش ترکش خورد و پای راستش هم قطع گردید.

«به نظر می رسد در آن لحظه ی آخر که عبدالرحیم از بالا به پایین می افتد. در هر مرحله  برای باز ماندگان خاک نقلی دارد، او که دم آخرحضور بر زمین را تجربه می کند می گوید:

باید دست از خواسته ها و داشته ها برداریم تا به اوج پرواز کنیم. باید سبک شویم حتی با درد باید درد تولد دیگری را تجربه کنیم تا بتوانیم به اوج و افلاک برسیم برای رهایی باید خواسته های خود را بر زمین بگذاریم و تنها آنچه را یار می پسندد با خود به معراج ببریم. چنان که می دانیم همیشه متولد شدن همراه درد است. با این تفاوت که وقتی به دنیا قدم می گذاری  با اشک و آه همراه است و وقتی باز می گردی با لبخند پر مهر یار مواجه می شوی و سرور به قلبت روانه می گردد.

من بر زمین نشستم و برخاستم. ای یاران برزمین نشسته ؛ برخیزید تا به اوج شکوه و مهر الهی پیوند بخورید. شما در آن لحظه سخت ما را بر زمین نشسته می دیدید، و ما شما را؛ شما غم رفتن ما را در دل داشتید و ما غم ماندن و رها نشدن شما را، شما غرق گریه و اندوه رفتن ما می شدید و ما غرق نگرانی و اندوه نیامدن و باز ماندن شما را، شما فکر کردید که ما جان دادیم و رفتیم و ما دانستیم که شما جانتان در گروه اعمال آیندتان باز مانده است و سختی مکرر هر روزتان توکل و امید و دعا بسیار می طلبد، ما سخت نگران چگونه آمدنتان ماندیم و شما پس از آن لحظه ما را فراموش کردید…..

اما چگونه بگویم?

به واقع چه می دانید که پس از لحظه رهایی چه قدر دلنشین و شیرین است. خلع، سبکی و رهایی از هر خوف و ترس و اندوهی که عجین شده و همراه همیشگی ما در دنیا است.

ما منتظریم تا شما از زمین برخیزید تا به پیشبازتان بیاییم. خدا کند که برخاسته از زمین باشید تا بتوانید به اوج و شکوه وعزت دست بیابید. ما تا کنون در فکر شما هستیم و منتظریم؛ به حقیقت بدانید که فراموشتان نمی کنیم. برخیزید و بپیوندید.»

 

نگارنده: علیرضا زارع

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

خاطرات ابتدای شروع جنگ تحمیلی در دزفول(قسمت4)

یکی دیگر از روزهای تلخ موشکی دزفول روز دوشنبه 21 خرداد 1363 مصادف با 11 …