عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمونده روشنایی گرفتارم به دام غربت و درد نه یار و همدمی، نه آشنایی غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای بخت، بی بال و پرم کرد به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد سه هفته …
مطالعه بیشتر »عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمونده روشنایی گرفتارم به دام غربت و درد نه یار و همدمی، نه آشنایی غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای بخت، بی بال و پرم کرد به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد سه هفته …
مطالعه بیشتر »