خاطره ای از شهید محمود شهیان زاده (صدیقی زاده) از منطقه که برمی گشتیم، معمولاً هر بار منزل یکی از دوستان دور هم جمع می شدیم و همان جمع های دوستانه ای را که در جبهه های نبرد داشتیم، دوباره تشکیل می دادیم. آن شب هم مثل شب های قبل …
مطالعه بیشتر »چرا مانع رفتن من به جبهه شدی؟
حمیدرضا همیشه لبخد شیرینی بر لب داشت. یک موقع اعزام نیرو برای یکی از عملیات ها بود. رحیم و حمیدرضا کردونی هر دو برادر و از یک خانواده بودند. قرار بود یک نفر از آنها به جبهه اعزام شود. به من گفتند: به نظر شما کدام یک باید اعزام بشود؟ …
مطالعه بیشتر »