بیاد حسن و حمید چه روز گرم و طاقت فرسایی بود. عرق از سر و روی من و حمید می بارید و پی در پی با چفیه آن را خشک می کردیم. در سنگر نشسته بودیم و فارغ از آن هوای داغ و شرجی با هم حرف می زدیم. آن …
Read More »بیاد حسن و حمید چه روز گرم و طاقت فرسایی بود. عرق از سر و روی من و حمید می بارید و پی در پی با چفیه آن را خشک می کردیم. در سنگر نشسته بودیم و فارغ از آن هوای داغ و شرجی با هم حرف می زدیم. آن …
Read More »