سیمایش سیمای یک بسیجی بی باک بود. خطوط شادی و خنده قرارگاهی همیشگی بر چهره اش بنا کرده بودند. حتی در سخت ترین لحظات جنگ و عملیات، مزاح و شوخی از لبانش دور نمی شد. همه او را مردی قوی با چهره ای خندان می شناختند. شوخی و مزاح را …
مطالعه بیشتر »خروس علی
شب بود و نسیم خنک تابستان های جنوب به داخل چادرهای اردوگاه گردان عمار راه یافته بود و با صفای خویش بر چهره بهترین بندگان خدا بوسه می زد. بچه ها گرد فانوسی کم سو حلقه زده بودند و بعد از صرف چای گرم و دلچسب به گپ زدن از …
مطالعه بیشتر »