شب بود و نسیم خنک تابستان های جنوب به داخل چادرهای اردوگاه گردان عمار راه یافته بود و با صفای خویش بر چهره بهترین بندگان خدا بوسه می زد. بچه ها گرد فانوسی کم سو حلقه زده بودند و بعد از صرف چای گرم و دلچسب به گپ زدن از …
مطالعه بیشتر »شب بود و نسیم خنک تابستان های جنوب به داخل چادرهای اردوگاه گردان عمار راه یافته بود و با صفای خویش بر چهره بهترین بندگان خدا بوسه می زد. بچه ها گرد فانوسی کم سو حلقه زده بودند و بعد از صرف چای گرم و دلچسب به گپ زدن از …
مطالعه بیشتر »