عبدالحمید بادروج در تاریخ 1/11/1335 در دزفول متولد شد. 22 ساله بود که حضرت روح الله نظام طاغوت را برچید و پرچم سبز علوی را بر قلب ایران به اهتزاز در آورد. عبدالحمید نیز جامه ی سبز پاسداری از نهضت امام را بر تن کرد و به جمع پرچم داران جهاد و مقاومت در لشکر 7 ولی عصر(عج) پیوست. تقدیر چنین بود که سرنوشت عبدالحمید نه توسط سفاکان بعثی بلکه به دست شقی ترین دشمنان خدا در حرم امن الهی شربت شهادت بنوشد. سال 1366 نام عبدالحمید برای سفر حج مشخص شد و این شیر مرد دزفولی طی همین سفر به تاریخ 9 مرداد ماه در جریان راهپیمایی برائت از مشرکین، احرام خون پوشید.
عبدالحمید در زمان شهادت جانشین فرماندهی ستاد لشکر 7 ولی عصر(عج) بود. امیر محمدعلی بهرامی پدر شهید و از رزمندگان پیشکسوت ارتش جمهوری اسلامی در خصوص نحوه ی شهادت سردار شهید حاج عبدالحمید بادروج نقل می کند که:
عصر روز نهم مرداد سال 66 بود. یک تعداد از ما بازوبند سبز بسته بودیم و یک تعداد بازوبند قرمز. قرار بود کسانی که بازوبند سبز دارند انتظامات حوالی خیابان اصلی و سایر خیابان های اطراف باشند و آنها که بازوبند قرمز دارند فقط مراقب خیابان اصلی باشند.
من و بادروج بازوبند سبز داشتیم. پس از سخنرانی نماینده ی امام(ره) راهپیمایی شروع شد. فکر می کنم حوالی ساعت چهار و سی دقیقه عصر بود. پس از اندک زمانی، جمعیت متوقف و متوجه شدیم در گیری هایی آغاز شده است. بتدریج در گیری ها شدیدتر شد و صدای شلیک هم به گوش رسید.
هر کس به سمتی در حال دویدن بود. این وسط پیرمردها و پیرزن ها و جانبازها می ماندند زیر دست و پا. قرار شده بود که هر جانبازی را یک یا دو نفر همراهی کند. در این وضعیت برخی جانبازان روی ویلچر دست تنها مانده بودند و مورد حمله ی نیروهای آل سعود قرار گرفتند.
در این بین یک نفر به من خبر داد که بادروج را روی پل حجون محاصره کرده اند. دویدم سمت پل، دیدیم تعدادی از نیروهای آل سعود دوره اش کرده و با هرچه که در دست داشتند او را می زدند. 150 متری با او فاصله داشتم. هیچ سلاحی در اختیار من نبود حتی یک چوب ساده. رفتم سمت بادروج، به بیست متری او رسیدم. به شدت درگیر بود تعداد زیادی از نظامیان آل سعود با بی رحمی تمام، او را می زدند. باتوم ها و میله ها به دست و پایش می خورد اما بادروج قوی بود. می دانستم این ضربه ها به او کاری نیست.
یک لحظه چمش به من افتاد با لهجه ی دزفولی فریاد زد: وِرگَرد، مَ بیو (برگرد نیا). تعدادی دیگری نیز به سمت او رفتند نمی دانستم چکار باید بکنم. بادروج به سختی مبارزه می کرد. ناگاه یک نظامی آل سعود که هیکل درشتی داشت و مردی سیاه پوست و تقریبا 2 متر قدش بود اسلحه ی خود را درآورد و به سمت او گرفت و شلیک کرد و بادروج به زمین افتاد. تیر به پایش اصابت کرده و خون جاری شد. افتادنش همان و ضربه های مداوم آن نامردها بر سر و صورت و کمر و دست و پای هم همان. ناگهان غرق در خون شد و او را کشان کشان به سمت یک کمپرسی بردند و پیکر بی جان او را به داخل آن انداختند و در حالی که هنوز انگشتانش آویزان بودند درب کمپرسی را محکم بستند و او را با همان حالت بردند.
بنا به گفته ی یکی دیگر از زائرین و همرزمان شهید، حاج عبدالحمید هرگز نمی توانست شاهد این جنایات و حوادث دردناک باشد. او با میله ی آهنی به مبارزه با کفار وهابی پرداخت و پیشاپیش جمعیت، سپر بلا و نجات جان زائرین گردید و به تنهایی بیش از 100 نفر از نظامیان آل سعود را به عقب راند. حدود 20 نفر از مزدوران مسلح به او حمله کردند و در سرزمین وحی و حرم امن الهی، مانند مولایش حسین ابن علی(ع) تنها و مظلومانه به شهادت رسید و هر دو دستش مانند عباس(ع) له شدند.
آنان خیال کردند که با کشتن مردم و پر پر کردن زنان و مردان آزاده ی ایران زمین، می توانند اندیشه ی ناب محمدی(ع) را از بین ببرند. دشمنان بذر مرگ را در سینه ی عاشقان پاشیدند ولی نمی دانند در عالم، رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.
در مراسم تشییع جنازه ی سردار حاج عبدالحمید بادروج، زائر شهید جمعه ی خونین مکه ی مکرمه که توسط پلیس رژیم آل سعود و به جرم برائت از کفار و مشرکین به شهادت رسیده بود با حضور هراران نفر از مردم دزفول و با فریادهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر فهد از آستانه ی سبزقبا به طرف شهیدآباد تشییع کردند. هم اینک مزار او در شهید آباد دزفول و قطعه ی 2 زیارتگاه عشاق است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
راوی: امیر محمدعلی بهرامی
نگارنده: غلامحسین سخاوت