خانه / بر بال ملائک / تشنگی اسیران عراقی و ناچاری من

تشنگی اسیران عراقی و ناچاری من

000 (19)

صبح عملیات بعد از اسیر نمودن قرارگاهی از نیروهای دشمن همه را نشاندیم زانو هایشان روی زمین و دست ها را روی سر گذاشتند، خورشید کاملاً در افق نمایان بود و هوا داشت گرم می شد همه را به صف کرده و آمادۀ تخلیه آنها به عقب می شدیم، یکی از آنها به طرف من آمد و تقاضای آب کرد این تقاضا برایم بسیاری سئوالات را به همراه داشت من از نظر روحی روانی می خواستم به اسیر آب بدهم ولی افکارم سئوالات را قادر به پردازش در یک لحظه نداشتند و نمی دانستم خدایا چه کاری باید بکنم تا آنکه، دل اسیر که تقاضا کنندۀ آب بود نیز نشکند زیرا ما از مولای متقیان علی(ع) و رسول اکرم(ص) درسهای انسانیت را فرا گرفته ایم و نمی توانستم کاری غیر انسانی داشته باشم.

در آن موقعیت یکی از سئوالات اینکه با دادن قمقمه آب به اسیر چون که همه آنها تشنه بودند احتمال اینکه همه به طرف آب حمله کنند و افرادی کشته شوند بسیار زیاد بود بدین جهت به تنها نتیجه ای که رسیدم و نمی خواستم اسیر دلگیر شود اینکه قمقمه را از پوسته اش باز کردم و آب آن را روی زمین ریختم.

در آن موقعیت میدانستم که میتوانم آب را برای خودم بگذارم چونکه آنها اسیر شده بودند و نیروهای ما غالب بر جنگ گشته و جهت سلامتی خودم از نظر عقلانی آب را برای خودم می گذاشتم ولی از لحاظ اخلاقی بسیار معذب بودم که بخواهم چنین کاری بکنم لذا با ریختن آب روح و روان خودم را آرامش و تسکین دادم و می خواستم تا زنده ام خود را از این درد نجات داده باشم، که چرا آب داشتم ولی به اسیر ندادم و آن عمل باعث خودخواهی من نشده باشد، در طول زمان جنگ بسیاری گذشتها و مرامها و از خودگذشتگی با دوستان شهید و هم رزمم شاهد بوده ام، من هم با آن ها زندگی کرده بودم و نمی توانستم خودخواهی را با خود به همراه داشته باشم و می دانستم با داشتن این خصلت رذیله دیگر جایگاهی در جمع خوبان برای خودم باقی نمی ماند، از مکتب و اعتقاداتم از دوستان هم رزمم که اعتقادات را به عمل رسانده بودند.

نباید کاری غیر از این کار می کردم، زیرا همیشه زمزمه هایی در سر داشتم از جمله بریدن از علائق بود و آن لحظه علائقم به آب بسیار زیاد می نمود آن لحظه هوا گرم شده بود و میدانستم تا لحظاتی دیگر منطقه تبدیل به جهنم واقعی میگردد و هر جنبنده ای را خواهد آزرد و چه بسا از فرط تشنگی کشته هم میشدم ولی همۀ عواقب را به جان خریدم و آب را ریختم زیرا نمیخواستم در صورت زنده ماندن وجدانم عذابم دهد و خود خواهیم غالب شده باشد.

می دانستم باید علائق و وابستگی ها را برید تا بتوان به سر منشاء مقصود رسید، باید بگویم با ریختن آب شیطان هم بیکار ننشسته بود و هنوز قمقمه آب را در جایش نگذاشته بودم که به ضمیرم ندایی رسید بدبخت همین جا از تشنگی خواهی مرد آب را ریختی و دیگر با لبان تشنه از دنیا خواهی رفت، ولی شاگرد مکتب خاتم پیامبران و ائمۀ معصومین(ع) از لطف و مرحمت بزرگان دین تنها نمی ماند و در شرایط سخت وعده های قرآن به داد او خواهند رسید.

طولی نکشید که سر به آسمان بلند کردم و عرضه داشتم خدایا من برای رضای تو به این مکان پا نهاده ام، تصمیمی که گرفته ام رضای تو را می خواستم، تو نیز فریادرس من باش و وسوسه های شیطانی را از من دورکن، با استعانت از خدا و یاری خواستن از ائمه معصومین(ع) آرامشی در وجودم جاگرفت، باید حرکت می کردم زیرا همه ما از وضعیت بد آب و هوا آگاهی کامل داشتیم و میدانستیم تا یک یا دو ساعت دیگر هوا بسیار گرم خواهد شد.

اسراء را به ستون یک کرده وحرکت کردیم در بین راه شعارهایی من میخواندم و آنها نیز تکرار می کردند من با صدای بلند اذان خواندم و آنها نیز تکرار می کردند ، اذان را به اشهدان علیاً ولی الله که رسیدم جهت حفظ وحدت و فکر می کردم ممکن است آنها اهل تسنن باشند، برگشتم اذان را از الله اکبر تکرار کردم چند مرتبه اذان را به اینگونه خواندم مرتبه آخر اذان را تا اشهدان محمد رسول الله خواندم.

بسیار خسته شده بودم قدرت راه رفتن نداشتم چه برسد به خواندن شعار، مکثی کردم تا نفسی تازه کرده باشم طولی نکشید صدای یکی از اسراء بلند شد و او خواند اشهدان علی ولی الله و همه اسراء تکرار میکردند هر چهار نفر ما، مات و مبهوت صحنه را مینگریستیم آنها اذان را همانند ما بطور کامل خواندند آنجا متوجه شدیم اسراء شیعه هستند صف طولانی اسراء در حرکت بود چهار نفر ما دائماً جلو و عقب صف را کنترل میکردیم.

هوا به اوج گرما رسیده بود، اوائل حرکت بودیم که ناصر حسینی به جهت نیاز خط مقدم به توپ ۱۰۶ از ما جدا شد و به خط مقدم رفت دو نفر دیگر از برادران به ما رسیدند همه تشنه و خسته شده بودیم قدرت راه رفتن برایمان مشکل میشد، طولی نکشید که گرما اثرات زیان بار خود را به روی ما انداخت.

لبهایم از تشنگی خشک شده و حالت چسبندگی پیدا کرده بودند که در تمام عمرم چه قبل و چه بعد از آن واقعه هیچ موقعی برایم چنین وضعیتی پیش نیامده است، چسبندگی لب هایم به حدی رسیده بود که بعد از چند مرتبه باز و بسته کردن دهانم پوست لب هایم کنده شد و درد شدیدی عارض گردید با هر مشقتی بود راه را می پیمودیم تا اینکه به نیروهای خودی نزدیک شدیم و اطراف ما کاملاً نیروهای خودی بودند و هیچ خطری از جانب دشمن ما را تهدید نمی کرد من و سید محمدی علوی اسراء را به دیگر برادران سپردیم و هردو نفری به طرف قرارگاه خودمان رفتیم.

نویسنده و راوی : علیرضا بی باک

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

نور امیدی فراز بام شب پیدا شده /// تازه جانی در تن دلمرده ی دنیا شده

بهاران در بهاران    

۲ دیدگاه

  1. سلام
    عید سعید غدیر خم رو بهتون تبریک عرض میکنم
    وبلاگ ما با سه پست به روز هست خوشحال میشیم بهمون سر بزنید
    یا علی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.