در سال 1336 در دزفول در خانواده ای مستضعف اما مصفٌا به عشق نور الهی و ولایت اهل بیت(ع) فرزندی پا به دنیا گذاشت که او را هوشنگ نام نهادند. از کودکی با فقر و نداری آشنا گردید دوران نوجوانی و جوانی هوشنگ با اوج فساد رژیم ستم شاهی در ایران بود. از آنجایی که در دامن پدر و مادری با اصالت رشد و نمو کرده بود باعث شد تا سر بلند و رو سفید آن دوران را پشت سر بگذارد. دوران انقلاب همگام با مبارزات امت حزب الله در تمامی تظاهرات و راهپیمایی ها بر ضد رژیم شاه فعالانه شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب در سال 1358 بر اثر عشق و علاقه ای که به ارگان مقدس سپاه داشت به عضویت سپاه درآمد خودش می گفت: دیگر آرزویی ندارم، پیروزی انقلاب آخرین آرزوی من بود. هر کجا ماموریتی بود داوطلب می شد. سپاه اندیمشک، آبادان، دزفول، هفت تپه، کرخه ، پاسگاه واوی، پادگان کرخه، گشت نوار مرزی، دهلران، واقعا خستگی نمی شناخت.
به او گفتم: هوشنگ همه می دانند که جای شما توی این دنیا نیست اما اگر اول متاهل بشوی و بعد شهید، دینت کاملتر می شود. ابتدا کمی سرخ شد اما فهمیدم که برای ادای تکلیف این کار را می کند و کرد.
فرمانده ی عملیات سپاه دزفول، سردار غلامعلی رشید همه را به خط کرد بود. آماده ی ماموریت، و اعزام به منطقه ی مرزی و نفوذ و ضربه به متجاوزین بعثی، یک عمکلیات چریکی و استشهادی، ناگاه دیدم جوانی رعنا پیکر با چهره ای شاد و خندان و جعبه ی شیرینی دامادی آمد و گفت: اسم من فراموش نشود. او هوشنگ آراسته نیا بود. تازه عقد کرده بود، تازه داماد بود. می گفت: نصف دینم را ادا کردم با ازدواج، ان شاءالله خود ازدواج و عروسی بعد از پایان جنگ. هر وقت به او می گفتند تو متاهلی و در ماموریت های خطر و شهادت طلبانه نرو، می گفت: مگر من بالاتر از حنظله ام، سرانجام در تاریخ 30/07/1359 پس از برگشت از یک ماموریت چریکی موفقیت آمیز علیه متجاوزین بعثی، به همراه رزمندگان اسلام که ده ها مزدور بعثی را به جهنم فرستاده بود با تیر مستقیم عراقی ها در غرب کرخه، شهادت را به کام کشید و روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست و در کنار ارواح طیبه ی شهدا و همرزمان شهیدش جای گرفت. روحش شاد.
راوی : غلامحسین سخاوت
منبع: کتاب اولین های انقلاب و دفاع مقدس دزفول در دست تدوین
سلام زنده نگهداشتن یادشهدا کمترازشهادت نیست (امام خامنه ای)پس شهدای زنده دستتان درد نکند وباسالارشهیدان محشور شوید
علیک السلام
از لطف شما سپاسگذاریم