ایستاده از چپ حاج آقا عبیری و… و…
نشسته از چپ شهید محمدی و اسماعیل زاده عبدالله و سید سعید مرتضوی و شهید محمدعلی شوشی نسب
در نهایت شش یا هفت روز حضور ما در چزابه به طول انجامید و قطعا” قسمتی از تاریخ پر افتخار رزمندگان اسلام در جنگ حق علیه باطل در این منطقه رقم خورد. بلا شک این حماسه، نمایش قدرت و غلبه ی ایمان بر پیشرفته ترین سلاح ها را به رخ جهانیان کشید، هفت روز پر التهاب، هفت روز مقاومت و خون، هفت روز از خود گذشتگی و ایثار در آن خط خونرنگ و پر بلا موج می زد و حال بعد از ما چه گذشت و این مقاومت ها چگونه ادامه یافت؟ باید همان رزمنده ها بیایند و برای مردم این رازهای پنهانی جنگ را واگو نمایند.
تعداد زیادی از نیروهای تازه نفس وآماده ی بسیج، جایگزین ما شده و ما که تعدادمان بیست و شش نفر بود به طرف عقب جبهه حرکت کردیم. سر راهمان سه چهار آمبولانس که با انفجارخمپاره های بعثی همراه با مجروحین و راننده های آنها سوخته بودند قلبمان را می آزرد، کمی عقب تر با یک دستگاه لنکروز به طرف پشت جبهه حرکت کردیم. از کنار شهر بستان رد می شدیم که خانواده های عرب زبان به همراه حیوانات و اثاثیه ی خود به طرف عقب راه می آمدند و هنگامی که ما را نگاه می کردند اشک از چشمانشان جاری می شد و با زبان عربی دعا می کردند و ما با صدای بلند تکبیر می گفتیم، طبق گفته های مسئولین 23 کیلومتر بصورت عمقی تا چزابه پیشروی کرده بودیم و با یک دنیا خاطره به دزفول باز می گشتیم. وقتی به دهکده ی دارخوین رسیدیم خبر شهادت یوسف محمدی و محمدعلی شوشی نسب(دو روحانی بزرگوار اعزامی از حوزه ی علمیه ی قم) را به ما دادند، خبر برای من شوک آور بود و و دنیا در نظرم تیره و تار شد. اگر بگویم از خبر شهادت آن دو عزیز متعجب شدم حرف درستی نگفته ام، چون که از روحیات آنها کاملا” بر می آمد که اهل شهادتند و عاشق را جز از رسیدن به وصل خویش راهی نیست.
خیل عظیمی از مردم در مسجد جامع دزفول تجمع کرده و برادر مسعود کیانی خاطراتی از عملیات را برای آنها تعریف کرد و برادر آهنگران نیز نوحه ای پر شور را خواند، بعد از مراسم به پایگاه مسجد امام محمد باقر (ع) رفته از آنجا با پای پیاده به طرف منزل حرکت کردم. دلم شور می زد و نگران بودم که چه خبرهایی از من به خانواده ام رسیده است. در افکار خود بودم که دوچرخه ای در کنارم توقف کرد. برادر بزرگم حسن بود آن موقع تازه وارد سپاه دزفول شده و لباس پاسداری چقدر برازنده او بود، همدیگر را در آغوش گرفته کلی با هم خوش و بش کردیم، مرا سوار کرد و به خانه رساند مادرم در حیاط مشغول کار بود، مرا که دید چند لحظه ماتش زد یکمرتبه به خود آمد و دائم می گفت: این تویی، این تویی آیا درست می بینم تو زنده ای و مرا در آغوش گرفته بوسه باران کرد، بعد از ظهر وقتی پدرم آمد از خوشحالی دست و پایش را گم کرده بود و مرا در بغل خود می فشرد و خدا راشکر می کرد و گوسفندی را نیز برایم قربانی نمود، ظاهرا” صدا و سیما در رساندن اخبار جنگ سنگ تمام گذاشته و خبر پیروزی های غرور آفرین رزمندگان را لحظه به لحظه به مردم رسانده بود.
از تعداد سیصد و چند نفر، نیروهای اعزامی(مرحله ی اول) از دزفول به عملیات طریق القدس، چهل نفر شهید و حدود یکصد و پنجاه نفر سالم به شهر آمده و بقیه مجروح شده در بیمارستان ها بسر می بردند. خداوند کلیه شهدای جنگ و امام شهیدان (ره) را باشهدای کربلا محشور گرداند. انشاء الله
* مسعود کیانی در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.
* حسن آیرمی برادر بزرگم در حالی فرماندهی گروهان فتح از گردان بلال را به عهده داشت در تداوم عملیات والفجر هشت و در فاو به شهادت رسید.
* پایگاه مقاومت مسجد امام محمد باقر(ع) دزفول، محل اعزام این جانب بود.
* شهید روحانی، محمدعلی شوشی نسب از بچه های دزفول که از طرف حوزه ی علمیه قم به گردان بلال اعزام شده بودند.
* شهید روحانی یوسف محمدی که اهل تبریز بود و از طرف حوزه ی علمیه قم به گردان بلال اعزام شده بود.
نگارنده: ناصر آیرمی
سلام علیکم
دعوتید …
کاریکاتور یادش بخیر اون وختا | قسمت دوم
http://aseman313.ir/1392/10/22/yades-bekheir-2
مهمان رحمت خداست؛ پس منتظر حضورتان هستیم.
علیک السلام
به روی چشم