ضمن گرامیداشت فرا رسیدن چهارم خرداد و روز دزفول مصاحبه ای با دکتر محمدرضا سنگری داشته ایم که در پی می آوریم:
بسم الله الرحمن الرحیم
زمانی که اولین حملات موشکی شروع شد من در جبهه ی خرمشهر، آبادان بودم. روز ششم یا هفتم جنگ بود که ما با یک مجموعه ای از دوستان حرکت کردیم به سمت خرمشهر، و در خرمشهر بودیم تا سقوط خرمشهر و من هم جزء آخرین نفراتی بودم که از خرمشهر آمدم بیرون، و در حال بازگشت و در آبادان بودیم که من خبر حمله ی موشکی به دزفول را شنیدم. آن موقع هیچ تصوری از چیزی به اسم موشک و حمله ی موشکی نداشتم و در برگشت بود که من متوجه شدم که وقتی صحبت از موشک می شود موشک چیست. البته ظاهرا در حملات اولیه موشکی، چون از نوع فراگ هفت بود قدرت تخریبی به اندازه ی اسکات بی نبود که بعدها از آن استفاده کردند. یعنی اولین حملات حملات فراگ هفت بود. چون محل شلیک موشک تا دزفول فاصله ی چندانی نداشت و در نتیجه برای خرج موشک اینها نمی خواستند که زیاد مصرف بکنند قدرت تخریب موشک فوق العاده بود و همین ذهنیت کسانی که در اواخر جنگ که تصور می کردند قدرت موشک هایی که به تهران اصابت می کرد شبیه موشک هایی است که به دزفول شلیک می کرد در حالی که حمله ی موشکی عراق به تهران معادل توپ هایی بود که معمولا به دزفول زده می شد که در اوایل جنگ، گاهی اوقات در یک روزی بیش از چهل توپ به سطح شهر اصابت می کرد که بعضی از اینها را من خودم شاهد بودم، لحظه های شهادت افراد را یا پس از فرود آمدن توپ ها. پس بنابراین اولین اصابت موشک ها در شهر، من نبودم اما واقعا برای من سئوال بود چرا دزفول؟
چرا از میان این پنج استانی که درگیر هستند و یکی از این استان ها که درگیر هست از میان شهرهای خوزستان اینگونه دزفول مورد حملات موشکی قرار می گیرد؟ در حالی که شهر های دیگر نیز در برد موشکی عراق بود. مناطقی دیگری هم در استان ها می توانست در برد مورد موشک باشد. و این به عنوان یک سئوال جدی در ذهن من مطرح بود و بعد دریافتم که هیچ کس زودتر از دزفول زخم به صدام نزد. صدام زخم خورده ی دزفول بود. اولین جاسوسان عراقی را ما دستگیر کردیم اولین خط پدافندی در مقابل عراقی ها را بچه های دزفول ایجاد کردند. اولین جنگ های پارتیزانی و چریکی را دزفول شروع کرد. اولین مجموعه هایی را که شبیه آن را بعدها شهید چمران تشکیل داد اتفاقا در دزفول شکل گرفت. اما چون ما کار جدی مکتوب در این زمینه ها نکردیم و این اسناد را ما حفظ نکردیم امروز بخشی از اسناد اوایل جنگ مفقود است و نقش جدی و اساسی دزفول و بچه های دزفول متاسفانه در جنگ معلوم و مشخص نیست. اگر نقش بچه های دزفول در اوایل جنگ نبود در همان حرکت اولیه عراق از کرخه گذشته بود و به این طرف آمده و در پی فتح دزفول بود دزفول هم یک منطقه استراتژیک و کلیدی بود و این را هم صدام می فهمید و می دانست. و نکته ی بسیار مهم دیگر این بود که دزفول به عنوان گلوگاه و گذر گاه جبهه و محل تقویت روحی رزمندگان بود. بنابراین شکست دزفول شکست کل جنگ محسوب می شد برای آنها. برای آنها از نظر روانی و فرهنگی دزفول از خرمشهر مهم تر بود. خرمشهر اهمیت سیاسی و جغرافیایی برای عراق داشت. اما دزفول برای او اهمیت فرهنگی داشت. بنابراین باید بگوییم که ام القرای جنگ، امالقرای دفاع مقدس و پایتخت فرهنگی دفاع مقدس دزفول بود و صدام این را خیلی خوب می فهمید و جاسوسان هم گزارش را به او داده بودند و واقعیت های جبهه کاملا این را مشخص می کرد. و قطعا اطلاعاتی که از ورود نیروها و باسازی روانی آن ها به دلیل مقاومت مردم و فضای معنوی این شهر حاکم بود و هنوز هم بعد از سال ها رزمندگانی که از دزفول گذشته اند اولین خاطره ای که مطرح می کنند همین است. و این بود که دزفول با جاهایی دیگر فرق می کرد. بافت مردم روابط مردم معنویت مردم دین مردم متفاوت بود. بنابراین این پرسش برای من مطرح بود و سعی می کردم دنبال بکنم و ببینم چرا این اتفاق رخ میدهد که دزفول هدف و مرکز اصلی حملات قرار می گیرد. و بعد ها هم وقتی رادیو عراق اعلام میکرد. الف دزفول، و این کم کم به عنوان جوک و شوخی بین مردم ما عنوان می شد. و این گذشت و وقتی ما برگشتیم دزفول، برخی از حملات موشکی را که در شهر بودم و در جبهه حضور نداشتم ادراک کردم. حس کردم و می دیدم.
در حملات موشکی چند مسئله قابل توجه بود. یکی از آن مسائل که واقعا هنوز به عنوان یک امر شگفت و عجیب بود این است که شهری که در میان حملات موشکی بود گاهی وقت ها سه موشک با همدیگر به شهر اصابت می کرد. و در فاصله ی زمانی کم، موشکی که معمولا در یک شعاع پانصد متری تخریب می کرد. و زمانی که یکی از بچه ها موشکی از بالای سرش عبور می کرد سوختن موهای بدن خود را دیده بود. موشکی که وقتی از صدا و سیمای مرکز دعوت شده بودم که راجع بعضی از عملیات ها گزارشی را ارائه کنم. وقتی در باره ی موشک باران در دزفول گزارش می دادم یکی از افرادی که گوش می داد و صبحانه نیز می خورد به جای گذاشتن پنیر در لقمه ی نان خودش کبریت ها را اشتباها در لقمه ی نان خود گذاشت و می خواست بخورد، اینقدر شگفت زده شده بود.
چیزی که اتفاق افتاد این بود که از یک طرف شهر مورد حمله ی موشکی قرار می گرفت از سویی دیگر فعالیت در شهر وجود داشت یعنی شب می دیدی جلسات قرائت قرآن ما دایر است رادیو عراق دارد تهدید می کند، الف دزفول، این الف دزفولی که می گفت چیزی نبود که مردم سابقه ی قبلی نداشته باشند. قبلا موشک را دیده اند می دانند موشک چه می کند و چه اتفاقی بعد از آن روی می دهد. با این حال جلسات قرآن دایر بود. و شگفت این بود که روز بعد از حادثه وقتی ما می خواستیم جنازه ها را از آوار بیرون بکشیم همان موقع ما شهید از جبهه داشتیم و همزمان ، عده ای از رزمندگان دزفولی عازم جبهه بودند. ببینید این صحنه خیلی عجیب است. همزمانی سه تا صحنه: شهید از دل خاک بیرون می کشند، شهید از جبهه می آورند و گروهی از جوانان از کنار این شهدا به طرف جبهه حرکت می کنند. درست عکس مسیری که شهیدی که از جبهه می آورند، و از کنار ویرانه هایی که هنوز شهید از زیر آوار بیرون می کشند گروهی شتابان عازم جبهه ها هستند. این شهر یک شهر عجیبی است و عظمت این شهر ترسیم نشده و معرفی نشده است. اینها رویت ها و شهود من و مشاهدات من است. که من گاهی وقت ها داشتم شعار می دادم و حرف می زدم و با آن ها بودم و با آن ها راه می رفتم. و این ها را می دیدیم. تکه پاره ی بدن ها را می دیدیم. از پشت بام یکی از خانه ها چند تا انگشت یکی آورده بود. شاید شما شعر قیصر امین پور را شنیده باشید. شعری برای جنگ، آن جا که گفته: پدری زمانی که فرزندش به شهادت رسیده بود سر آن را در جوی آب دیده بود و آن را بر ترک دوچرخه بسته، می برد تا به بدن فرزندش ملحق کند. این از صحنه هایی بود که ما می دیدیم. من خودم به چشم خودم دیدم که دختری را که از زیر آوار بیرون می آوردند. و این دختر می گفت: برایم چادر آماده کنید. دختری که آخرین لحظات عمرش را سپری می کند از مردم می خواهد که بدنش را بپوشانند. شهری که شب ها وقتی خانم ها می خواستند بخوابند خود را در چادر می پیچاندند. شما می دانید و اگر هیچ کس نداند مردم شهر بخوبی می دانند تحمل گرمای پنجاه درجه ی دزفول چگونه است و چه تحملی می خواهد.
در شب و زمانی که شهر فاقد برق بود و چراغ ها خاموش بود و پنجره ها را با گل میپوشاندند. هیچ ماشینی جرائت نمی کرد شب در زمان حرکت چراغ خود را روشن بکند. و گاهی اوقات برق ها را قطع می کردند تا موقع موشکباران، مردم دچار فاجعه ای بزرگتر نشوند. و در این وضعیت شب ها خانم ها وضو می گرفتند و من می دانم و می دیدم که در شوادون هایی که مردم می رفتند که اتفاقا الفت و انس مردم را با هم بیشتر می کرد یعنی بر خلاف انگاره صدام و حملاتی که عراق داشت وحدت و همدلی مردم بیشتر می شد. این مردمی که شب ها در شوادون ها میخوابیدند با حجاب کامل می خوابیدند. و می گفتند که اگر جنازه ی ما را از زیر خاک بیرون کشیدند، برهنه نباشیم. کسی نمی داند بر این مردم چه گذشته است. و مردم به واسطه ی وضعیت خاصی که بر شهر حاکم می شد از رفتن به حمام گاهی اوقات پرهیز می کردند. خانم ها نمی رفتند. این اوضاع بر خانم ها چگونه می گذشت چگونه این سختی ها را تحمل می کردند. در وضعیتی که هر لحظه بوی تهدید می آمد. من در حملات موشکی حاضر بودم بعضی ها را من بلافاصله به صحنه می رسیدم و چیزی که برای من جالب بود این همدلی مردم بود. و کمکی که مردم می کردند یادم هست که مثلا یک پیر زن رفته بود چند تا ملحفه آورده بود و می گفت: بخدا که من هرچه دارم اینها هستند. و مردم بسیاری وقت ها کمک های خود را در آن شرایط جنگی به جبهه ها و یا به مصیبت زده های موشکی کمک می کردند. که اگر بخواهند البسه ای برای خود تهیه کنند و یا سرپناه موقتی برای زندگی کردن مهیا نمایند از این کمک ها استفاده کنند.
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی
این شهر به قدر عشق حرمت دارد
این گوشه ی خاک قدر و قیمت دارد
اینقدر شهید دارد این شهر شگفت
انگار که با بهشت نسبت دارد
چهارم خرداد ؛ روز مقاومت و پایداری ؛ روز دزفول قهرمان ؛ شهر نمونه و پایتخت مقاومت ایران گرامی باد .
صلوات گویان دزفول به شهدای دزفول صلوات نثار می کنند .
سلام
همچنین این روز بزرگ را خدمت شما تبریک می گوییم.
درود و سلام بر ارواح شهدای بزرگوار دزفول.
با سلام وخدا قوت
این مطلب باز نشر گردید.
http://www.deztoday.ir/%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%84%da%af%d8%b1%d8%af-%d8%b4%d9%87%d8%a7%d8%af%d8%aa-%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%88%d8%af-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%db%8c%d8%a7%d8%b1/
علیک السلام
با تشکر از شما