این شعر را مرحوم قیصر امین پور در سال 59 پس از حادثه ی دلخراش بسیج مسجد نجفیه دزفول سروده و خودش به مسجد آمده و پس از ادای احترام به شهدا، شعر را تقدیم برادران بسیج کرد.
شعری برای جنگ
شعری برای جنگ سرودم
دیدم
حال و هوای جنگ ندارد
گفتم:
شاید
ما هر چه گفته ایم
از جنگ بوده است
اما
ما جنگ را نگفتیم
ما جنگ را
تنها شنیده ایم
یا از ورای فاصله ها
از دور دیده ایم
اما
ما جنگ را نبودیم
بودن
یعنی میان حادثه بودن
«بودن»!
نه گفتن و شنیدن و دیدن!
وقت حدوث حادثه باید بود
تا نغمه ای سرود
اما
ما خیل شاعران تماشا
تنها کنار حادثه ها ایستاده ایم
باید حدوث حادثه را
در صحنه ایستاد
تا با دو چشم خویش ببینیم
راه دهان و دست چه طولانی است
دستی که پر ز «خاک» خونین است
اما
هرگز نمیرسد به دهان این دست
زیرا
موشک زمان آمدنش را
با کس نگفته است!
و جای دیگری
دستی به سوی دوست دراز است
اما نمیرسد
میخشکد آن سلام
در خون گرمشان
میماند این پیام
ناگفته، ناتمام…
باور کنید
این واقعیت است که میگویم:
یک روز
از باغبان شهرم، پرسیدم
اینگونه با شتاب چه میکاری؟
خندید با دو چشم هراسان:
انسان!
تازه نهال پر ثمرم را
محصول عمر خود، پسرم را
امسال
محصول باغها همه لاله است
امسال لاله زار «شهیدآباد»
آبادتر از مزرع هر سال است
تا انتزاع جان را
تجرید روح را
با چشم بنگریم
باید تپیده باشی
در نبض حادثه
باید به چشم خویش ببینی
یک سایه یک تحرک کوچک را
که محو میشود
ناگاه
در راه مدرسه
آنگاه
با لکنتی غریب بگویی:
این کیف
این کیف پر ز خون
از کیست؟
و بنگری به خویش
که دست و پا نداری
تا کیف را از آنجا برداری
و تلخ بنگری
به مادری که منتظر اوست
یک انتظار ممتد بی پایان
در چارچوب خالی ویران
ای کودک! ای نجابت دزفولی!
با آن نگاه گنگ چه میگویی؟
ما را
این خیل شاعران تماشا را
باری ما درد جنگ را
تنها
در تنگنای قافیه حس کردیم
دیگر ردیف و قافیه کافی است
باید به جنگ رفت
با هر سلاح و حربه که پیش آید
با نیزه، با قلم
با هیچ با عدم!
باید به جنگ رفت …
باور کنید
اینجا
هر چند خانه و وطن ماست
اما
ما هیچگاه قصد اقامت نکرده ایم
باید نماز قصر بخوانیم
زیرا مسافریم
جای نماز عشق همین جاست
برخیز تا نماز بخوانیم
وقت نماز مرگ بر آمریکاست
تو از کدام حادثه میگویی؟
اینجا
شعر تو شرم میکند از گفتن
آن قصه را که ورد زبانهاست
آن سیزده نهال بسیجی را
که سبزنا شده خط لبهاشان
در خانه خدا
آنگونه سرخ گشت سراپاشان!
در شهر ما بلوغ
آن میوه ای است
که نارسیده شاخه رها کرده است!
مرز بلوغ مرز همین خاک است
هر کودکی به جنگ نرفته است
بالغ نمیشود
اینجا همیشه مرگ
در رفت و آمد است
اما
رویین تنان عشق
بی اعتنا به عابر میکند
اینجا
این چیز دیگری است که میجنگد
نه ساز و برگ و آتش و آهن
جایی که عشق جاری است
ایمان یگانه حربه کاری است
آری حدیث جنگ در اینجا حکایتی است
اما
دیوار سرد جنگ چه داند که جنگ چیست؟
شاید
او جنگ را
کمبود خوار و بار بداند
اما
معنای جنگ اینجا
کمبود زندگی است
کمبود جان و قحط امان است
هر چند
ایمان در این میانه فراوان است
آری
وقت وقوع واقعه باید بود
تا نغمه ای سرود
ما از کدام حادثه میگوییم؟
وقتی که در کناره گود ایستاده ایم
باید میان حادثه باشیم
تا با دو چشم خویش ببینیم
پرواز دستهای مجرد را
تقدیم به 13 نوجوان شهید بسیج مسجد نجفیه دزفول، دکتر قیصر امین پور
برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی