عملیات طریق القدس: (آغاز عملیات هشتم آذر1360 منطقه دشت آزادگان و بوستان)

 عملیات طریق القدس: (آغاز عملیات هشتم آذر1360 منطقه دشت آزادگان و بوستان)

موقعیت و محدوده جغرافیایی منطقه عملیاتی طریق القدس:
منطقه عملیاتی طریق القدس حدوداً بین عرض ۳۱ درجه و ۲۹ دقیقه ، ۳۱ درجه و ۵۲ دقیقه شمالی و طول جغرافیایی ۴۷ درجه و ۵۴ دقیقه و ۴۸ درجه و ۹ دقیقه طول شرقی قرار گرفته است. این منطقه در حدود ۷۵ کیلومتری شهر اهواز و در منطقه عمومی دشت آزادگان و در۲۵ کیلومتری جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد. منطقه عملیاتی مذکور دارای وسعت حدود ۳۰۰ کیلومتر مربع بوده و از حیث جمعیتی دارای جمعیت عرب و فرهنگی عشایری می‌باشد.

این منطقه از شمال به ارتفاعات میشداغ و ارتفاعات الله اکبر و ازشرق به شهر حمیدیه و رودخانه کرخه و از غرب به هورالعظیم و از جنوب به هویزه محدود می گردد. شهر بستان در مرکز منطقه عملیاتی و مهم ترین قسمت این منطقه در طول جغرافیایی ۴۷ درجه و ۵۹ دقیقه و عرض جغرافیایی ۳۱ درجه و ۴۳ دقیقه ارتفاع ۱۲ متری از سطح دریا قرار دارد. از حیث منطقه عملیاتی، در این منطقه رودخانه‌های فصلی و رودهای دائمی متعددی چون کرخه وجود دارد که قابل کانالیزه شدن برای واحدهای نظامی می‌باشد. از لحاظ موقعیت جغرافیایی، شمال منطقه عملیاتی طریق القدس را منطقه رملی و تپه های شنی و غرب منطقه را باتلاق های هور الهویزه تشکیل داده است که غیر قابل عبور می‌باشد. از لحاظ اقلیمی، بستان شهری گرم و خشک بیابانی بوده که در دشت نسبتاً مسطح روی رسوبات دانه ریز ساحلی قرار گرفته است.

اهداف عملیات طریق القدس:
1.        تصرف تنگه چزابه و دسترسی به هورالهویزه.

2.        قطع ارتباط دشمن از شمال به جنوب و قطع ارتباط راه شمالی و جنوبی که مورد استفاده ارتش عراق بود.

3.       آزادسازی شهر مرزی بستان.

4.       آزادسازی ۷۰ روستا و ۴۵۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر از عشایر محلی.

5.       رسیدن به مرز بین‌المللی در حد فاصل هورالعظیم.

6.       آزادسازی منطقه‌ای با وسعت ۳۰۰–۳۵۰ کیلومتر مربع.

نقشه منطقه عملیات طریق القدس:

5

نتایج حاصل از عملیات طریق القدس:
آزادسازی بستان و ۷۰ روستای منطقه و ۵ پاسگاه مرزی، قطع ارتباط بین نیروهای دشمن در شمال غربی و جنوب غربی خوزستان (جاده فکه به جفیر) تصرف تنگ چزابه و دسترسی به هورالهویزه، پاکسازی 650 کیلومتر مربع از وجود دشمن بعثی عراق.
 تجهیزات منهدم شده عراق:
1. تانک 100   دستگاه
2.نفربر 70 دستگاه
3.هواپیما   ۱۳ فروند
4.هلی‌کوپتر 4 فروند
5.توپ 152 میلیمتری 19  قبضه
6.خودرو 250دستگاه
7. تیربار سنگین دوشکا با خودرو 2قبضه
8. میزان قابل توجهی سلاح مهمات.
9. بولدوزر و ماشین های مهندسی ،رزمی و راه سازی 150    دستگاه
10.مقادیری از سایر تجهیزات نظامی .

خلاصه گزارش عملیات:
1. نام عملیات : طریق القدس (فتح بستان)

2. زمان اجرا : 8/9/1360

3. مدت اجرا : 14 روز

4. مکان اجرا: منطقه عملیاتی چزابه – شمال شهر بستان

5. رمز عملیات: یا حسین (ع)

6. تلفات دشمن: 4046 کشته ، زخمی و اسیر

7. ارگان های عمل کننده: سپاه و ارتش

 حضرت امام در پاسخ نامه به تبریکات مسئولان (کشوری و لشکری) پیامی را صادر کردند و این نبرد را فتح الفتوح  نامیدند.

 نقش و فعالیت­های بسیج رودبند در عملیات طریق القدس:
بسیج رودبند همچون سایر پایگاههای بسیج پس از درخواست نیرو از طرف ستاد مرکزی بسیج شهرستان دزفول نسبت به اعزام نیرو در دو مرحله برای عملیات طریق القدس اقدام نمود؛ گروه اول حدود 20 روز قبل از عملیات به تعداد حدود 10 تا 15 نفر بودند و طبق روال دو یا سه نفر از برادران شورای بسیج آنها را در اعزام همراهی می کردند؛ که از جمله آنها برادر هرمز خادمی* از افراد قوی هیکل، شجاع و از اعضای شورای بسیج بود و آنطوری که همرزمان ایشان نقل کرده­ اند او دوطلبانه به میدان مینی که باز نشده بود رفت است و در همین عملیات به درجه رفیع شهادت نایل آمد و او اولین شهید بسیج ما یعنی بسیج رودبند بود، (بدلیل اینکه من همراه این گروه نبودم توضیح بیشتر میسر نیست) در مرحله اول اعزام برای عملیات طریق القدس، بسیج شهرستان دزفول یک گردان نیرو (گردان بلال) به فرماندهی برادر غلامحسین کلولی دزفولی در این عملیات شرکت داشتند که رشادتهای آنها متأسفانه در نوشته ­های جنگ اشاره نشده است لکن عملکرد قابل قبول از خود بجا گذاشتند.

در مرحله دوم اعزام که روز نهم آذر ماه سال 1360 به منظور مقابله با پا تک­های ارتش عراق و تثبیت منطقه آزاد شده در مسجد جامع دزفول انجام شد یک گروهان بعلاوه یعنی حدود 120 نفر بسیجی از شهرستان دزفول به فرماندهی سید احمد کدخدا زاده به منطقه عملیات اعزام شدند، از بسیج رودبند حدود 12 نفر شرکت داشتند (تا آنجا که به خاطر دارم اسامی آنها عبارتند از: علی محمد رفیع، اسماعیل رودبندی، نادران، محمدرضا بازیره ،….. و بنده) پس از حرکت از دزفول حدود ساعت 15:00 به سوسنگرد رسیدیم و درمدرسه­ ای مستقر شدیم هواپیمای عراقی مرتب شهر را بمب باران می کردند، شب را در کنار سایر نیروها در آن شهر سپری کردیم، فراد صبح به مقری در نزدیک شهر بستان که با چادرهای گروهی 12 نفره آماده شده بود منتقل شدیم، بخشی از تجهیزات به غنیمت گرفته شده مثل تانگ و نفربرهای روسی که هنوز بوی نو بودن از آنها می آمد در این اردوگاه منتقل شده بود و بعضی از تانگ ها هنوز جنازه های عراقی که بعنوان خدمه بودند در آنها موجود بود یادم است که برادران چند نفر از آنها را تخلیه و در زمین های رملی منطقه بخاک سپردند، نماز مغرب و عشا را که اقامه کردیم شام را آوردند که مرغ سرخ کرده بود، بعد هم به هر نفر دو تخته پتوی نو دادند و ما فکر می کردیم که شب را باید آنجا سپری کنیم.

نیم ساعتی نگذاشته بود که همه را به خط کردند و با چند دستگاه کامیون ایفا کره ای و دو دستگاه وانت تویوتا به خط مقدم اعزام کردند، ما شب را تا صبح در این ماشین ها حرکت کردیم و معلوم بود که راهنمای ما راه را گم کرده است در بعضی از مسیرها که ماشین با چراغ خاموش حرکت می کرد خمپاره تا چند متری خودرو اثابت می کرد، چندین مرتبه خودروها در مسیر ایستادند و با هم مشورت می کردند و من فهمیدم که ما را در آن اوضاع و احوال بهم ریخته، به پشت عراقی ها برده اند و دوباره مسیر را برگشته اند. صبح برای نماز پیاده شدیم و با تیمم نماز صبح خواندیم، ساعت نزدیک به 8:00 بود که ما را در زمین های زراعی یک دشت، با خستگی و کوفتگی پیاده کردند و رفتند، هوا سرد و آفتابی بود، توپخانه عراق از یک طرف و هواپیما از طرف دیگر منطقه را زیر آتش گرفته بود، بچه ها آنچنان خسته بودند که همگی در شیارهای ایجاد شده از شخم زمین خوابیدند، تا ظهر آنجا بودیم و بعد از ظهر در کنار رودخانه کم آب منطقه مستقر شدیم، آتشباری عراق امان همه را برده بود، از بعد نماز مغرب آتش توپخانه عراق کاملاً ساکت و منطقه به طرز عجیبی آرام شد، برادر کدخدا زاده و دایی علی محمد لوحه نگهبانی را آماده کردند و به همه اعلام شد که با حالت آماده باش، منطقه را زیر نظر داشته باشند.

از ساعت حدود 22:00 روز پنجم پس از فتح شهر بستان توپخانه عراق شروع به ریختن آتش تهیه گسترده در منطقه نمود و ساعت نزدیک 24:00 این آتشباری به اوج خودش رسیده بود، در همین موقع فرمانده ما، دستور حرکت به ستون یک بطرف پل سابله را داد.

وقتی همه برادران به خط شدند و را افتادند آتش بسیارسنگینی روی منطقه ریخته می­ شد و هر چند متر که حرکت می­ کردیم باید درازکش می­ شدیم تا ترکش نخوریم، هوا بسیار تاریک بود و هر کس باید نفر جلویی خود را داشته باشد تا گم نشود، هر چه به منطقه درگیری نزدیک تر می شدیم آتش سنگین تر می ­شد و دفعات درازکش شدن افراد هم بیشتر، من آخرین نفر ستون بودم و دلیل آن هم این بود که سید احمد بعنوان فرمانده می خواست کسی را که می شناسد (شناخت ما به جبهه آبادان برمی گشت) و از او اطمینان داشت هدایت آخر ستون را عهدار شود، نفر جلویی من در ستون فردی بنام علی محمد محمدی فر بود او در دوران تحصیل همکلاسی من بود و من او را کاملاً می شناختم، پس از چندین بار درازکش شدن برای جلوگیری از ترکش خوردن، علی محمد گفت: هیچ کس جلوی من نیست و همه بچه ها ناپدید شده اند، من خیلی ناراحت شدم و با علی محمد بحثم شد او قسم  خورد که این اتفاق یکباره افتاده است و راست می گفت، من داد می زدم شاید بچه ها صدای من را بشنوند و ما خودمان را به آنها برسانیم، ولی بی ­فایده بود.

دو نفره مسیر را ادامه دادیم که ناگهان در میدان مین افتادیم، من در سیم خاردار گیر کردم و تمام شلوارم پاره شد، آتش توپخانه عراق بیشتر بصورت گلوله های تأخیری بود و در بالای سر ما منفجر می شد، اکنون هم ما در میدان مین گیر کرده بودیم و هم از گلوله های توپخانه بصورت تأخیری و معمولی در امان نبودیم. در میدان مین گوشه ای نشستیم تا ببینیم کجا باید برویم، از فرصت استفاده کردم و با یک بند پوتین خودم شلوارم را بستم و بند دیگر پوتینم را به دو قسمت تقسیم کردم و به پوتین هایم بستم، آرام و با سلام و صلوات از میدان مین بیرون آمدیم و به طرف منطقه ای که مثل جهنم و میدان آتش بازی بود رفتیم و به محلی رسیدیم که نمی دانستیم کدام طرف باید تیر اندازی کنیم، جنگ تن به تن بود، در همان بین برخورد به شخصی بنام  شاملو، او هرکس را که می دید ازش سؤال می کرد جرأت داری؟ اگر جواب می داد بله می گفت: آر . پی . جی 7 بگیر و به جلوی پل برو و تانگ هایی که می خواهند از پل عبور کنند آنها را شکار کن، به جلوتر رفتیم اوضاع درهم برهم بود نمی دانستیم که از چه کسی باید آر. پی. جی  بگیریم و لذا با همان تفنگ ژ 3 بسمت پل تیر اندازی می کردیم، اولین فرصت من تفنگ ژ3 خودم را انداختم و یک قبضه کلاشینکف عراقی برداشتم، خوشحال بودم که سلاح روان و سبک بدستم افتاده است، اصلاً از برادران دزفولی تا به صبح کسی را ندیدیم و حتی علی محمد را هم گم کرده بودم و در میدان نبرد سرگردان بودم، چندین بار نزدیک بود که نیروهای خودی به من شلیک کنند و یا برعکس که بخیر گذشت.

صبح من علی محمد محمدی فر را پیدا کردم، ایشان پیشنهاد کرد که به محلی که دیشب حرکت کردیم برگردیم، شاید بچه ها را پیدا کنیم؟ در راه برگشت موتور سواری آمد جلوی او را گرفتیم تا ما را راهنمایی کند، دیدیم برادر رحیم صفوی است، گفت: شما فعلاً نباید برگردید و ما هم مجدداً به محل درگیری جلوی پل سابله برگشتیم، هوا روشن شده بود و فرار نیروهای عراقی را می دیدیم، کشته های زیادی کنار رودخانه از عراقی ها در آنجا بود، چند بار رفتم شلوار یکی از کشته ها را برای خودم درآورم ولی دلم رضایت نمی داد، وضعیت شلوار خودم هم بسیار ناجور و پاره شده بود. درگیری نزدیک به ساعت 9:00 صبح با شکست پاتک نیروهای عراقی تقریباً پایان یافته بود ولی هواپیماهای عراقی دست بردار نبودند و مرتب منطقه را بمب باران می کردند، بوی خون، دود و باروت تمام منطقه را فرا گرفته بود،

ساعت نزدیک 10:00 صبح چند نفر از بچه های گروهان خودمان را دیدیم و به اتفاق به محل استقرار دیشب آمدیم سید احمد تیر خورده بود ولی حاضر نبود عقب برگردد، سراغ دایی علی محمدم را گرفتم گفتند که چه شجاعتی بخرج داده و چندین تانگ عراق را هم روی پل و هم بعد از پل شکار کرده و خودش تیر خورده و به عقب منتقل شده است، یکی دو نفر دیگر از بسیج رودبند تیر خورده بودند و یک نفر از نیروهای گروهان هم بنام سایه خفت اسیر شده بود، چند نفر هم شهید شدند و چند نفر مفقود که بعداً معلوم شد مجروح شدند و به عقب انتقال داده شده اند، شب بسیار عجیب و وحشتناکی بود، تا آن زمان من همچنین آتش تهیه ای از عراق ندیده بودم، قبل از ظهر در حال برگشتن به محل استقرار گروهان بودیم که خانواده­ های عرب زبانی بودند که با بچه های کوچک و اسباب اثاثه مختصر داشتند به عقب می رفتند از حجم آتش دیشب توپخانه بشدت ترسیده بودند و فقط ذکر و دعا برای سلامتی رزمندگان اسلام می گفتند.

مانور هواپیماهای عراقی در آسمان منطقه پایان نداشت، یادم است که یک دستگاه تانگ غنیمتی در جاده شنی پشت سر ما خراب شده بود و تعدادی از رزمندگان در حال راه اندازی آن بودند، شاید بیش از ده بار هواپیماهای عراقی برای منهدم کردن آن شیرجه زدن تا آخر با راکتی که بغل آن اثابت کرد و آن را واژگون کرد و از جاده پائین انداخت، فاصله تانک تا مواضع ما کمتر از 50 متر بود و هر بار می گفتیم این بار کار ما تمام است، تقریباً در تمام طول روز هواپیماهای عراق در آسمان و بالای سر ما بودند، گویی آتش و بمب باران آنها تمامی نداشت، من دلم به حال بچه ها و خودم می سوخت که با چه مظلومیتی می جنگیدیم، کمتر شاهد حضور جنگنده های خودی بودیم، حجم آتش توپخانه خودی هم قابل مقایسه با آتش سنگین عراق نبود، فقط با لطف و عنایت خداوند سبحان و روحیه بالای رزمندگان امکان آن همه ایستادگی در برابر ارتشی تا دندان مسلح، بی رحم و وحشی وجود داشت. در موقعیتی که ما حضور داشتیم دقیقاً نمی دانستم کجاست! پیر مردی بنام مشهدی اسماعیل رودبندی با ما بود که با این منطقه آشنا بود و کمی هم زبان عربی بلد بود، که از خانواده هایی که به عقب منتقل می شدند سؤال می کرد اینجا دقیقاً کجاست و روفیه کجاست؟ او ما را نسبت به موقعیت خودمان آگاه می کرد. و به همین دلیل می گویم فقط لطف خداوند تبارک و تعالی شامل حال رزمندگان مظلوم در این جنگ تمام عیار بود.

 نقل ماجرای درگیری از پاتک عراق در عملیات طریق القدس از محور  پل سابله: (منبع فصل نامه نگین ایران)
“روز پنجشنبه 12 آذر1360 که پنجمین روز نبرد محسوب می‌گردید با تبادل آتش بین طرفین و تلاش قوای خودی برای نگهداری و تحکیم مواضع متصرفه سپری شد. از غروب روز پنجم پیام‌های معناداری از طریق بی‌سیم بین فرماندهان ارتش عراق رد و بدل می‌شد که موجب جلب توجه پست‌های شنود نیروهای نظامی شد. در عین حالی که بحث و بررسی فرماندهان عملیات به درازا کشیده شد و شب فرا رسیده بود، اما جلسه هنوز نتیجه‌ای در بر نداشت. در این گیرودار، تحرکات دشمن و بالطبع میزان مکالمات آنان نیز افزایش یافت، حدود ساعت 22:30 پست شنودهای سپاه متوجه مبادله‌ پیام‌های متعدد یگان‌های عراقی شدند. در پیامی که ساعت 23:50 دقیقه توسط قرارگاه فرماندهی دشمن به یگان‌های عراقی مخابره شد و توسط پست‌های شنود استراق شده بود چنین مطالبی نهفته بود که عنوان گردید:

“صدام حسین [فرمانده کل ارتش عراق] به شما سلام می‌رساند و به همه نیروها آفرین می‌گوید.”

“فرمانده تیپ 14امام حسین(ع) نیروهای خود را از قبل بر روی پل تعاون با فاصله حدود یک الی دو کیلومتری پل سابله مستقر کرده بود و درصدد تقویت آنها برآمده بود. ضمن اینکه نیروهای زرهی سپاه و ارتش نیز آخر شب از مسیر شمال به جنوب جاده‌های تعاون و سوسنگرد ـ بستان با سرعت به سوی پل سابله حرکت کردند.

نبرد سیزدهم آذرماه بین رزمندگان گردان‌های تیپ 25کربلا و گردان 125 مکانیزه از تیپ 2 لشکر 16 از حدود ساعت 4 بامداد به اوج خود رسید و کارزار سهمگین تن به تن آغاز گردید. مقاومت آنها سرسختانه ادامه داشت. دیگر فرماندهان تیپ 25کربلا سپاه و گردان 125 زرهی خودشان شخصاً در منطقه خیمه زده بودند تا بتوانند با هدایت مؤثر نیروها مانع پیشروی بیشتر دشمن شوند.

نیروهای پیاده از همه سو رو به پل نهاده بودند، همه بسیج شده بودند، هر کس را می‌دیدی از بچه‌های تیپ‌های 14 امام حسین(ع)، 25 کربلا، 2 لشکر 16 زرهی و 3 لشکر 92 زرهی، گردان زرهی و مکانیزه سپاه همه رو بدانجا آورده بودند.

گروه‌های شنود فعالانه وارد عمل شده بودند و از لابلای پیام‌های مبادله شده دشمن دیگر متوجه شده بودند که تیپ 12 زرهی که معروف به ابن‌ولید بود به گردان قطبیه مأموریت داده بود پل را تصرف کند و جلو بیاید. دو گردان قادسیه و معتصم هم پشت سر قطبیه وارد عمل می‌شدند. همزمان نیروهای تیپ‌های 48 و 31 نیروی مخصوص نیز وارد عمل شده بودند براساس اطلاعات نیروهای شناسایی، فرمانده‌ای که به مثلث سابله حمله کرده بود، افسری جدی، قوی و سمج بود. یک گردان از تیپ 31 نیروی مخصوص مأموریت داشت که از پل چوبی عبور و روستاها و دژ شمالی رودخانه سابله را تصرف کند. فرمانده تیپ 31 سرهنگ صباح الصبری بود. یک تیپ هم مأموریت حمله از جاده تعاون را داشت که با جاده اصلی کمی فاصله و به موازات آن قرار داشت. فرمانده گردان کماندویی عراق که از روی پل عبور کرده، به همراه نیروهایش وارد عمل شده بود، از نزدیک اقدام به هدایت آنها می‌کرد. پیش‌روی نیروهای مخصوص کماندویی پیاده عراق شرایط عبور تانک‌های دشمن را فراهم کرد. ارتش عراق بدون معطلی گردان‌های، تیپ 12 ابن‌ولید را وارد میدان معرکه ساختند تا از جنوب به سمت شمال روی جاده راه خود را باز کرده و در شهر بستان استقرار پیدا کنند. نزدیک صبح بود. درگیری در اطراف پل سابله بسیار شدید بود. از یک طرف عراقی‌ها با تیربار و خمپاره و گلوله مستقیم تانک و توپخانه می‌زدند و از طرف دیگر آتش توپخانه ارتش و ادوات سپاه روی سر آنها ریخته می‌شد، اما برتری آتش با ارتش عراق بود. ساعاتی بعد اولین تانک گردان زرهی تیپ 12 عراق از پل سابله عبور کرد و راه را برای عبور هم‌قطارانش باز کرد. در این لحظات فرمانده گردان تانک عراقی سرهنگ موفق بود که اعلام می‌کند من از پل [سابله] عبور کردم نیروهای پیاده نظام عراقی هم پشت تانک‌ها در حال پیشروی بودند و مترصد بودند تا با عبور کامل گردان‌های زرهی آنها هم وارد عمل شوند. در طرف مقابل هم رزمندگان اسلام به ویژه آر.پی.جی زنها روی خاک‌ریز می‌رفتند و شلیک می‌کردند تا بتوانند تانک‌های جلودار دشمن را منهدم کنند.

 شکست دشمن:
پس از اینکه دشمن در ساعات اولیه هجوم خود به موفقیت‌هایی دست یافت، دیگر درنگ جایز نبود، از این لحظه به بعد نیروهای خودی با حداقل توان وارد عرصه کارزار شدند. در آغاز نیروهای گردان پیاده شهید چمران تیپ 25کربلا دو دستگاه تانک انتهای ستون روی پل سابله را با آر.پی.جی7 مورد هدف قرار‌داده و منهدم می‌کنند. سایر تانک‌های دشمن که عبور کرده بودند در این لحظه غافل‌گیر می‌شوند. یک دستگاه تانک چیفتن گردان 125 نیز که از روی جاده بالا آمده بود بنا به دستور مرتضی قربانی و سرگرد مخبری شروع به شلیک گلوله به سوی دشمن می‌کند. از سوی دیگر تسلیحات نیروهای پیاده مستقر در خط اول درگیری بلافاصله تأمین می‌شود، به ویژه شکارچیان زره‌پوش‌ها که با دریافت گلوله‌های آر.پی.جی7 که با آن بتوانند به مصاف تانک‌های دشمن بروند. در این اوضاع نیروهای عراقی وحشت‌زده شدند. با این حرکت نیروهای خودی، دوباره بارقه امید میان رزمندگان زنده شد، اما فشار دشمن همچنان ادامه داشت. براساس گزارش شنود، هنگام دمیدن سحر و در آستانه صبح فرماندهان یگان‌های عراقی حاضر در صحنه از وارد آمدن فشار غیرقابل تحمل نیروهای ایرانی شکایت می‌کنند و اعلام می‌کنند تاب تحمل مقاومت در برابر یگان‌های سپاه و ارتش را ندارند ولی از ستاد عملیات دشمن به آنها پیام‌های امیدوارکننده‌ای داده می‌شود. مضافاً بر اینکه از آنها درخواست می‌کنند به حرکت خود ادامه دهند.

در چنین شرایطی که ارتش عراق فرمانده گردان‌های قطیبه، مقداد، خالد، معتصم و سرهنگ موفق را از دست داده و بخشی از تجهیزاتش نابود شده، در آستانه هزیمت قرار داشت و در سراشیبی فروپاشی قرار گرفتند و سراسیمه یا به هلاکت رسیدند یا اسیر شدند یا اینکه پا به فرار گذاشتند. وقتی هوا روشن شد و خورشید طلوع کرد. جهنم بپا شده برای دشمن هویدا گردید. بوی خون، دود و باروت و صدای انفجار در هم آمیخته بود، دود غلیظی همه جا را فرا گرفته بود. تانک‌ها و نفربرهای عراقی روی پل و اطراف آن در حال سوختن بودند. خدمه تانک‌هایی که از پل عبور کرده بودند و 200 متر در جاده آسفالت بستان جلو آمده بودند. با مشاهده چنین اوضاعی، پیاده شدند و فرار را برقرار ترجیح دادند. دیگر شالوده نیروهای مهاجم از هم پاشیده شده بود و توان مقابله را از دست داده بودند. بالاخره در ساعت 13:23 روز 1360/9/13 تیپ25 کربلا و تیپ 2 زرهی لشکر 16 موفق گردیدند با یاری و حضور فرمانده و نیروهای تیپ 14 امام حسین(ع) بالاخره پل سابله را بعد از حدود یک هفته کاملاً آزاد ساخته و تأمین آن را برقرار کنند.”

بیان خاطره (عملیات طریق القدس):
صبح روز(1360/09/13) بعد از پاتک عراق در پل سابله، حدود ساعت 10:30 بود با چند نفر از برادران بسیج رودبند از جمله مشهدی اسماعیل رودبندی در حال برگشتن از صحنه درگیری شب گذشته به محل استقرار در مواضع تعیین شده با فاصله حدود دو کیلومتری بودیم، که از کنار روستایی که تقریباً با آتش سنگین شب گذشته ویران شده بود می گذشتیم، ناگهان توجه ما به محیط روستا جلب شد تمام گاومیش­ها  از ترکش گلوله ها قطعه قطعه شده بودند،گاومشی را دیدم که ترکش توپ آن را به دو نیم کرده بود و بچه ای که در شکم داشت هم دو قطعه شده بود و یک قطعه آن نزدیک 20 متر آنطرف­تر افتاده بود، از این صحنه ها زیاد بود و شاید خوانندگان این متن این موضوع را طبیعت جنگ بدانند، اما صحنه هایی که وجود داشت مثل این بود که بمب اتم به منطقه اثابت کرده است و از گستردگی ویرانی و تخریب حکایت داشت، صحنه دیگری که ما مشاهده کردیم مرغی بود که نزدیک به 10 تا 12 جوجه کوچک داشت، این مرغ از شدّت آتشباری دیشب عراقی ها آنچه ترسیده بود که وقتی ما را دید با سرعت بسمت ما آمد و رفت بین پاهای ما، هرچه می خواستیم او را دور کنیم این مرغ و جوجه­ هایش از ما جدا نمی شدند نزدیک به 200 متر دنبال ما می آمدند، اینها را مشهدی اسماعیل به روستا برگرداند و درلانه خودشان قرار داد، مشهدی اسماعیل گریه می کرد بحال این حیوانات، صحنه های نادر، دردناک و عجیبی بود.

 شهدای بسیج رودبند در عملیات طریق القدس:
1. شهید هرمز خادمی.

 مجروحین بسیج رودبند در عملیات طریق القدس:
1. علی محمد رفیع.

2. محمد رضا بازیره.

 درد دلی با اهل قلم و آشنای به تاریخ:
من متأسفم از اینکه در بیشتر نوشته هایی که از طرف سایتها، مطبوعات و کتابهای مرتبط با مراجع رسمی و غیر رسمی جنگ به رشته تحریر در می آیند، اسمی از برادران مؤمن، فداکار، دلیر و شجاع دزفولی وجود ندارد، این در شرایطی است که حق و سهم بسزایی در دفاع و جنگ داشته اند و تنها شهری که یک لشکر داشت و بنحو شایسته آن را اداره می کرد و در تمام عملیاتهای بزرگ شرکت داشت شهر دزفول دارالمؤمنین بود، اکثر بزرگان جنگ الفبای مدیریت جنگ را در اولین روزهای شروع جنگ در این شهر یاد گرفتند، فرماندهان بزرگ لشکرها که شهید شده اند و …  بطور مثل در نوشته فوق الذکر و تمام نوشته ها که در مورد عملیات طریق القدس ثبت شده است، حتی فرماندهان بزرگ دزفولی هم نامی از همشهری های خود و فداکاری آنها به میان نمی­ آورند! من اکثر این نوشته ها را در اینترنت از سایت های معتبر دفاع مقدس مطالعه کرده ام و این موضوع تعجب من را به خود جلب کرده است و گویی که جنگ توسط عده معدودی از تهران و اصفهان و… پیش رفته است، واقعاً جای تأسف دارد،  تاریخ جنگ زمانی تحریف می شود که هنوز بخشی از رزمندگان و جانبازان، زنده و شاهد این اجحاف تاریخی هستند! این چه تاریخی است که می خواهد گواه این اتفاقات و واقعیت­ها باشد؟

راه کار این مهم به نظر من این است که همه آنهایی که استطاعت گرفتن قلم به دست دارند، دست بکار شوند و وقایع جنگ را آنطوری که اتفاق افتاده به نگارش درآورند و حدالمقدر از شجاعت، رشادت و ایثارگری شهداء، جانبازان، فرماندهان و همرزمان خود در این مرز بوم مظلوم علی الخصوص تیپ و لشکر7 ولی عصر(عج) بنویسند و در سطح گسترده منتشر کنند .(مشابه کاری که سایت رایحه انجام می دهد).

نگارنده: مهدی لبابیان

درباره رایحه

پیشنهاد ما به شما

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت(قسمت اول)

مردی که ترس و مرگ را به سخره گرفت شهید عبدالرحیم مشکال نوری  فرزند حسین  …

2 دیدگاه

  1. با سلام و ادب و احترام خدمت برادر عزیزم حاج مهدی لبابیان
    بسیار زیبا خاطره عملیات طریق القدس را بیان فرموده اید. با اجازه شما به دو سه نکته اشاره می کنم در صورت صلاحدید اصلاح فرمایید.
    1- در جایی اشاره کرده اید که گلوله های تأخیری توپ در بالای سرمان منفجر می شد. باید عرض کنم که گلوه هایی که بالای سرمان در جنگ منفجر می شدند گلوله های زمانی بودند. گلوله های تأخیری گلوله هایی بودند که بعد از اصابت به هدف مقداری در هدف فرو می رفتند و بعد با تأخیر چند ثانیه ای منفجر می شدند.
    2- در جاهایی فرموده اید “دایی علی محمد” با توجه به این که بنده شما و شهید علی محمد رفیع را می شناسم ، می دانم که ایشان دایی شما بوده اند ولی کسی که متن خاطره شما را می خواند با توجه به این که بعضی از دوستان همدیگر را دایی خطاب می کردند متوجه ارتباط شما با ایشان نمی شود. لذا می شد آنجایی که ذکر کرده اید دایی علی محمد در پرانتزی می نوشتی که ایشان برادر مادر شما یعنی دایی واقعی شما هستند.
    3- پایان خاطره هم باز می باشد و سرانجام و چگونگی اتمام مأموریت خودتان با بچه های مسجد رودبند را بیان نکرده اید.
    4- در جاهایی هم بیان فرمودید بچه های رودبند که به نظرم اگر می نوشتی بچه های بسیج مسجد رودبند بهتر بود.
    5- انشاءالله خداوند همه شهدا خصوصا شهدای بسیج مسجد رودبند و خاصه شهدای عملیات طریق القدس را با شهدای کربلا محشور گرداند و ما را از شفاعتشان محروم نکنند. آمین یارب العالمین
    والعاقبه للمتقین – یا حسین(ع)

    • برادر گرامی جناب زارع من از شما کمال تشکر را دارم تذکرات شما بجا و ان شاالله اصلاح می شود بخصوص اشتباه من در مورد گلوله تأخیری . مجدداً تشکر می کنم .