باسمه تعالی باعرض سلام وادب مجدد. قبل از شروع عملیات فتح المبین برادر حسن گله زاده به همراه راننده ی آمبولانس به درب خانه ی ما آمد تا از والدینم برای اعزام و همراهی آنها به منطقه ی عملیاتی اجازه بگیرند. چون از شهادت برادرم مدت کوتاهی گذشته بود آقا …
مطالعه بیشتر »شهیدی که امام زمان (عج) کفنش کرد.
شهیدی که امام زمان (عج) کفنش کرد شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر… یابن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن. از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت …
مطالعه بیشتر »خاطره ای از عملیات طریق القدس(آزادسازی شهر بستان)
خاطره ای از عملیات طریق القدس(آزادسازی شهر بستان) من و سیدحمید با هم خیلی دوست بودیم البته همسایه هم بودیم من پسربزرگ خونه بودم و سید حمید پسر کوچیک خانوادشون. آماده شده بودیم که بریم برای عملیات بستان. من و سید رفتیم اول در خونشون و سید کوله پشتیشو …
مطالعه بیشتر »احساس پدرانه
احساس پدرانه اعزام نیرو به جبهه بود، کوله پشتیم را برداشتم و خواستم با پدر و مادرم خدا حافظی کنم، آنها اصرار می کردند که این بار نرو! من گفتم باید بروم. خواستم دست پدرم را ببوسم و از او خدا حافظی کنم، اما دستش را کشید و گفت من …
مطالعه بیشتر »«یا حسین»، اولین کلمه پس از 15 روز بیهوشی
شهید حسینعلی پور اسحاق از رزمندگان شهرستان هزار شهید اندیمشک تولد:1/7//1346- اندیشمک شهادت:21/9/1360- عملیات طریق القدس محل دفن: اندیمشک (قطعه قدیم) 15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت. گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید. با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود. آب که به …
مطالعه بیشتر »نجوای عاشقانه
نجوای عاشقانه می دانستم و در قلب خود مطمئن بودم که این آخرین باری است او را می بینم و به زودی او را از دست خواهم داد. چهره ی معصومش از همیشه نورانی تر و جذاب تر شده بود و بوی اجداد طاهرینش به مشامم می رسید. وقتی او …
مطالعه بیشتر »شکار عکاس شدن
قصه این عکس را تا کنون نگفته ام! حقیقتش خودم هم تا یکی دو سال از وجود چنین عکسی بی خبر بودم . یک روز آن دست یک دوست دیدم و اتفاقا پرسید جریان این عکس چیست ؟ گفتم تو اول بگو این عکس را از کجا آورده ای!؟ اما …
مطالعه بیشتر »علی تکلو
در روزهای نخست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) دستور تشکیل سپاه پاسداران را دادند و سپاه به کمک عناصر حزب اللهی ارتش حراست از مرزها و پاسگاههای نوار مرزی را به عهده گرفته بود و جوانان خوزستانی آمادگی خود را جهت خدمت به عنوان بازوی ولایت در …
مطالعه بیشتر »پایان 11000 روز فراق یک مادر
پایان 11000 روز فراق یک مادر مادر، پیکر شهیدش را نزد مردم سردشت به امانت سپرد + گزارش تصویری مراسم روزگاری پیکرهای غرق خون جوانان شهید سرزمینم را می آوردند تا روی شانه های غم گرفته همرزمان و خانواده هایشان تشییع شوند و بروند به سمت «جنات تجری من …
مطالعه بیشتر »نامه عجیب حاج قاسم سلیمانی به رییس پنتاگون
نامه عجیب حاج قاسم سلیمانی به رییس پنتاگون ماجرای نامه حاج قاسم سلیمانی به وزیر دفاع آمریکا(این اتفاق بعد از نامه اول و تهدید آمیز اوباما به امام خامنه ای(حفظه الله) اتفاق افتاده است) سازمان ادارای پنتاگون از ۷ لایه حفاظتی تشکیل شده است که از این میان ۴ لایه …
مطالعه بیشتر »پستانک نوزاد
شهید جمال قانع بستانک نوزاد در سال 1363 بعد از عملیات خیبر مدتی به عنوان گذراندن دوره ی آموزشی در اردوگاه نی آباد شوشتر بسر می بردیم. آن موقع بنده به عنوان معاون شهید جمال قانع که فرماندهی دسته یک از گروهان حاج احمد آل کجباف و گردان ذالفقار به …
مطالعه بیشتر »لبهای تشنه ی غلامرضا
لبهای تشنه غلامرضا شهید غلامرضا حطم مدتهاست که یاد کسی به دلم چنگ می زند. قصه اش را نه یک بار که بارها برای خودم خوانده ام و با لحظه لحظه اش زندگی کرده ام. در این شبهای شور و شعور نیز نتوانستم آن را نخوانم. قصه سخت و تلخی …
مطالعه بیشتر »مرصاد؛ کمینگاه خداوند برای جریان نفاق
خبرگزاری تسنیم: داستان مرصاد درس عبرتی است برای منافقینی که گمان میکنند با سلاح نفاق و پشتیبانی بیگانه میتوانند خدشهای بر پیکره ایران اسلامی وارد سازند. به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرمانشاه، شش روز پس از قبول قطعنامه 598 شورای امنیت توسط ایران و در شرایطی که نیروهای عراقی با …
مطالعه بیشتر »فرمانده گردانی که لیست 210 شهید را از امام زمان تحویل گرفت + ماجرا و عکس آن لیست
فرمانده گردانی که لیست 210 شهید را از امام زمان تحویل گرفت + ماجرا و عکس آن لیست بسم رب الحسین شهدادر قهقهه ی مستانشان و در شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند. امام خمینی(ره) پایگاه صالحات – راوی : اخوی شهید هادی چهره خند ماجرا به این صورت بود …
مطالعه بیشتر »رساله ی من می گوید امسال روزه ام را می گیرم!
رساله من می گوید امسال روزه ام را می گیرم! پیش نوشت: این خاطره را برادر عزیز حاج علیرضا بی باک به نقل از برادر رزمنده حجه الاسلام جمال برایم آورد تا در برنامه آسمانی های رادیو دزفول کار کنم ؛ مثل همیشه خاطراتش ناب است و من هم …
مطالعه بیشتر »بیاد حسن و حمید
بیاد حسن و حمید چه روز گرم و طاقت فرسایی بود. عرق از سر و روی من و حمید می بارید و پی در پی با چفیه آن را خشک می کردیم. در سنگر نشسته بودیم و فارغ از آن هوای داغ و شرجی با هم حرف می زدیم. آن …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت آخر) جاده ی مرزی شلمچه، خونفشانان دلداده
سریع خود را بالای خاکریز کشاندم و به آنطرف جاده نگاهی کردم، از عراقی ها خبری نبود ولی تیربارچی های دشمن از دور روی خاکریز را درو می کردند، به قسمت بالای دشت نگاهی انداختم خدایا چه می دیدم باور کردنی نبود تا چشم کار می کرد قبضه های توپخانه …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت5) یورش به طرف جاده مرزی شلمچه
برادر کلولی و اکرام فر و همه ی بچه های گردان که سالم مانده بودند منتظر ما و سرپا ایستاده انتظار ما را می کشیدند، به محض رسیدن ما چشم ها همه اشکبار شده همدیگر را در آغوش گرفتند. یادم هست از دور چشمم به محمد مهتدی که از مسجد …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت4) عطش
دسته ی یک قبل از اعزام به عملیات بیت المقدس به ظهر نزدیک می شدیم و شعاع های سوزان خورشید شلاق هایش را بی رحمانه بر پیکر ما فرود می آورد. آب قمقه ها که قطره قطره از آن می خوردیم دیگر به پایان رسیده بود و هیولای تشنگی ما …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت3) به بهانه ی سالگرد شهادت محمود دانشیار
شهید محمود دانشیار تاریخ شهادت 1361/2/10 واقعا” کار سخت و بزرگی بود ولی جز این نیز چاره ی دیگری نداشتیم چرا که محورهای دیگر عمل کرده و برخی از خطوط دشمن نیز شکسته و به جاده آسفالته رسیده بودند و اگر ما خط مقابلمان را نمی شکستیم احتمال تحت شعاع …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت2) پیشروی به سمت جاده خرمشهر، اهواز
ایستاده از راست، عبدالکریم شعبان پور، حقیر، حسن بهروزی، شهید مرتضی مکی نیا، شهید محمد مهتدی نشسته از راست، شهید عبدالرحیم جمال، عبدالرحمن محمد سعید در ایامی که در دارخوین بودیم شور و هیجان خاصی جهت برپایی مراسم دعای توسل داشتیم و گریه های آنچنانی بچه ها مرا به حیرت …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات بیت المقدس(قسمت1)
به مناسبت سالگرد شروع عملیات غرور آفرین بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر عزیز، خاطرات خود را در چند نوبت منتشر می نماییم. باشد یاد و خاطره شهیدان ما بخصوص شهدای بزرگوار این عملیات، تازه گردد. ردیف اول از راست به چپ، شهید محمد مهتدی، برادر آزاده سید مهدی صادقی،شهید غلامعلی …
مطالعه بیشتر »نماز خوف، خاطرات عملیات والفجر مقدماتی(قسمت آخر)
به هر حال عقب نشینی آغاز شد، در حین عقب نشینی و سردرگمی بوجود آمده، دو ملک خیر را خداوند پیش رویمان قرارداد(شهید گرانقدر عظیم محمدی که جانشین عملیاتی لشکر بود و حاج عبدالحسین خضریان، با جیپ مخصوص فرماندهی خودش که چندین ترکش هم خورده بود)با کمک این دو بزرگوار …
مطالعه بیشتر »انفجار در گذرگاه، خاطرات عملیات والفجر مقدماتی(قسمت سوم)
هر طوری بود حرکت خود را به سمت عمق منطقه ای که در اشغال دشمن بود آغاز کردیم و خودروهای زرهی پشت سر هم با غرش فراوان و گرد و خاک بسیار زیاد از محل معبرهای پاکسازی شده و رخنه به وجود آمده می گذشت. مسافت زیادی از خط شکسته …
مطالعه بیشتر »سفیر شوم دشمن(خاطرات عملیات والفجر مقدماتی قسمت2)
تقریبا تمامی کادر اصلی گردان شامل 3 فرمانده گروهان و 3 معاون گروهان و 9 فرمانده ی دسته به همراه جانشین اول گردان و مسئولین اطلاعات، اجبارا در پشت خاکریز خودی در خط مقدم جمع شدیم، کالک عملیاتی روی زمین پهن شده بود و مسئول اطلاعات گردان داشته های خودش …
مطالعه بیشتر »مستان دلداه قسمت1(خاطرات عملیات والفجر مقدماتی)
به دنبال انتشار نوشتار “دست نوشته های منتشر نشده ای از فرمانده ی شهید حسن آیرمی” از عزیزان رزمنده درخواست کرده بودم که ادامه ی خاطرات عملیات والفجر مقدماتی را برایمان ارسال نمایند. که برادر بسیار عزیزم حاج عبدالرحیم پارسافرد که از فرماندهان آن عملیات پر حادثه بوده اند خاطراتشان …
مطالعه بیشتر »خلیل هر دو پایش تیر خورده بود
بعضی وقت ها قصه هایی یادم می آید که تکرارش را برای خودم دوست دارم. مثل کودکی که دوست دارد پول های قلکش را هر روز بشمرد. قصه والفجر مقدماتی صرف نظر از فرجامش برایم قشنگ است. برای اینکه هم سلحشوری و هم مظلومیت بچه های گردان بلال را یکجا …
مطالعه بیشتر »چسب دو ریالی
کمی آنطرف تر یک امدادگر ایستاده بود رفتم سراغش و با خنده گفتم: ببینم از این چسب های دو ریالی نداری تا روی زخم هایم بزنم؟ عبدالحسین بیگله مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. نیروهای گردان بلال سخت درگیر دفع پاتک عراقی ها بودند در خاکریز عقبی داشتم با …
مطالعه بیشتر »گردان قائم اندیمشک قبل ازعملیات خیبر
با اتوبوس ما را تا 55 کیلومتری خرمشهر بردند و در چادرهایی که برای ما تهیه کرده بودند مستقر شدیم. برادرم مسئول پرسنلی شده بود و تقربیا ما را آماده می کردند برای عملیات، اسفند ماه سال 1362بود و هوا سرد، هر روز ساعت چهار صبح از خواب بیدار می …
مطالعه بیشتر »خداحافظ، چزابه
خداحافظ، چزابه خداحافظ ای حماسه سازان جانفشان چزابه خداحافظ ای بدن های پاره پاره شده، ای سرهای متلاشی شده بر اثر خصم دون. خداحافظ ای شهیدان مظلوم چزابه، ای به خون خفتگان دیار عشق و دلدادگی، شما رفتید ودر پیشگاه با عظمت حق جای گرفتید آیا یادی هم از دوستان …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس قسمت آخر
ایستاده از چپ حاج آقا عبیری و… و… نشسته از چپ شهید محمدی و اسماعیل زاده عبدالله و سید سعید مرتضوی و شهید محمدعلی شوشی نسب در نهایت شش یا هفت روز حضور ما در چزابه به طول انجامید و قطعا” قسمتی از تاریخ پر افتخار رزمندگان اسلام در جنگ …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس قسمت10(نوازش گلوله)
یک روز گونی های یکی از سنگرهای روی خاکریز بر اثر انفجار گلوله ی خمپاره آتش گرفت و نگهبان آن بی درنگ به پایین آمد و انفجاری دیگر سنگر بعدی را منهدم کرد، تیربارهای دشمن، ابری از تیرهای رسام را بالای سرما پدید آورده صدای گوش خراش آنها ما را …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس قسمت9(چزابه ی خونین)
یادم هست یکروز صبح زود بالای سر رزمنده ای که تک تیرانداز عراقی سر او را هدف قرار داده و مغزش سرش بیرون ریخته بود حاضر شدم و مغز او را با باند وگاز به داخل فروکرده و پانسمان کردم اما چیزی که مرا بسیار ناراحت می کرد دوست صمیمی …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس قسمت 8(سبحان الله)
یک یا دو روز بعد فرمانده گردان، برادر روغنی را به همراه حدود 25 نفر از برادران گردان جهت جایگزینی نیروها اعزام کردند و بنا بود برادر روغنی به جای مهدی آلاله فرماندهی آن مقر را تحویل بگیرد از دور آنها را مشاهده می کردیم تا به نقطه ای که …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس قسمت 7(نبرد چزابه)
شب را سپری کرده و ظهر روز بعد پیکی از طرف نیروهایی که قبلا” عملیات کرده و به چزابه رسیده بودند آمد و گفت: فرمانده ی ما در آنجا معاونی ندارد ودر آن مقر، نه بیسیم داریم ونه ارتباط با گردان میسر است بنابراین برادر کلولی که به واسطه ضایعه …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(6)
به حرکت خود ادامه دادیم در بین راه از بدن شهید جوان کم سن وسالی که رویش مثل ماه بود و روی زمین افتاده بود حمایل بند و تجهیزاتش را در آورده، تنظیم کرده به کمرم بستم و از شر خشابهای که هنوز در جیبم بودند و بسیار مرا …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(5)
آنقدر سرعتش بالا بود که بشدت به ایفای عراقی که قبلا” مورد اثابت قرارگرفته و در حال سوختن بود برخورد کرد و با ناباوری از روی آن گذشته آنرا زیر خود له کرد و تصمیم به فرار داشت که شلیک دقیق یکی از آرپی جی زن ها کار تانک را …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(4) کجا می روی؟ کربلا
امروز هشت آذر ماه سالگرد عملیات غرور آفرین طریق القدس و آزاد سازی شهر بستان در سال 1360 می باشد. ضمن گرامیداشت رشادت ها و ایثارگری های شهدا و سلام و صلوات به ارواح طیبه ی آنها و همچنین سلحشوری جانبازان و ایثارگران در این عملیات، قسمت چهارم از خاطرات …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(3)
هر چه جلوتر می رفتیم مجروحین بیشتری ما را به خود می خواندند تا اینکه سرانجام به خاکریز و خط دشمن رسیدیم از خاکریز بالا رفته به آنطرف سرازیر شدیم خدایا چه می دیدم روی زمین مملو بود از کشته های عراقی که در هر سو پراکنده بودند آثار …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(2) “من شهید می شوم”.
حدود صد متری نیامده بودیم که صدای انفجار و شعله های آتش از پشت خاکریز نیروهای خودی به آسمان زبانه کشید و احتمال زیاد دادم که تفنگ 106 که در کنار بچه های ارکان بود مورد اثابت قرار گرفت وگلوله های آن با صدای مهیبی منفجر می شدند و از …
مطالعه بیشتر »خاطرات عملیات طریق القدس(قسمت اول)
عکس تزئینی است به مناسبت نزدیک شدن به سالگرد عملیات طریق القدس و آزاد سازی شهر بستان در تاریخ هشتم آذر ماه سال 1360 تصمیم گرفتم در چند نوبت خاطرات خود را در رایحه بیاورم. متاسفانه بسیار کم دیده ام که رزمندگان دزفولی که در عملیات بستان حضور داشته اند …
مطالعه بیشتر »به بهانه ی گرامیداشت شهدای محله و بسیج و مسجد کرناسیان
قرار است روز ۱۶ آبان بزرگداشت شهدای محله و بسیج مسجد کرناسیان برگزار گردد. از چند سال پیش من و رفیق قدیمی خودم آقای خادم فقرا در این مورد گفتگو داشته ایم اما به دلایلی من نظرم این بود که اگر قرار است بزرگداشت بی محتوا یا کم محتوا برگزار …
مطالعه بیشتر »داشتم خفه می شدم
به مناسبت برگزاری یادواره شهدای عظیم الشان محله ی کرناسیان دزفول در تاریخ 16/8/1392، پایگاه فرهنگی رایحه سعی بر این دارد که برخی از خاطرات اهالی محترم این محله را منتشر نماید. لذا نخستین خاطره را از برادر بزرگوار رضا ملائکه زاده را در پی می آوریم: در سال 63 …
مطالعه بیشتر »شهری در آسمان
ارتش عراق در سه محور اصلی پیشروی خود در خوزستان را در تاریخ 31/6/1359 آغاز کرد. 1ـ جبهه ی غرب دزفول و شوش 2ـ جبهه ی بستان و سوسنگرد و هویزه 3ـ جبهه ی خرمشهر و اهواز. ارتش بعث عراق پس از ناکامی در اشغال خوزستان، تصرف خرمشهر و آبادان …
مطالعه بیشتر »درود بر برادری
در عملیات بستان و در تنگه ی چزابه با عده ای از رزمندگان دزفولی از محور مهمی از خط پدافندی کنار هورالعظیم محافظت می کردیم. شرایط بسیار سختی را در پیش داشتیم. از نظر موقعیت زمینی، نیروهای عراقی کاملا بر ما مسلط بودند و فاصله ی نیروهای خودی با …
مطالعه بیشتر »” دا، چارَ دانُم “. (مادر، چادر را به من دادند!)
در دوران دفاع مقدس در حوزه ی مقاومت حمزه سیدالشهدا(ع) مشغول خدمت بودم. واقعیت این است که در بسیج و در دزفول تا بخواهید ماجرا داشتیم. ماجراهای عجیب در مواقعی باور نکردنی، بعضا خوشحال کننده و یا ناراحت کننده. تقریبا عمده ی مشکلات مردم را بسیجیان برطرف می کردند. …
مطالعه بیشتر »پدران مقاوم دزفول
بسمه تعالی با سلام حضور تمامی دوستان و برادران و خواهران گرامی مدتی بود به واسطه ی گرفتاری های شخصی که عمده ی آنها متولد شدن نوه ی ما بود نتوانستم وبلاگ خود را به روز کنم. خصوصیت این بچه این بود که شب و روز خود را با هم …
مطالعه بیشتر »یوسف به کنعان آمده، خوش آمده، خوش آمده
آزاده ی خانواده ما (محمدرضا سخاوت) بعد از پذیرش قطعنامه 598، نخستین اقدام، آزادی اسرای طرفین ایران و عراق بود. این خبر شادی آور در تمام نقاط ایران، خستگی را از تن رزمندگان و خانواده ی آزادگان و مردم شهید پرور ایران که اسرا را مثل فرزندان خودشان دوست می …
مطالعه بیشتر »آقا ماشالله بداد ما برس!
مطلبی که در ذیل آمده است نتیجه ی مصاحبه با برادر عزیزمان حاج محمدحسین جوهر در مورد حادثه ی موشکی در مسجد جامع(۳۰/۷/۱۳۶۲) است که توجه شما را به مطالعه ی آن جلب می کنم: زمانی که اطراف مسجد جامع و در خیابان امام خمینی(ره) …
مطالعه بیشتر »هزاران حسرت
قبل از مرداد سال 1361 بود که از منزل پدری واقع در خیابان مقداد، در حال گذشتن از محل بودم که ناصر صانعی که هم محله ای ما بود را دیدم. اندامی لاغر و لباس خاکی رنگ بسیجی نیز بر تن داشت و با دوچرخه به طرف من میآمد. رنگ …
مطالعه بیشتر »