خانه / بر بال ملائک / هادی کیانی اسیر شده بود

هادی کیانی اسیر شده بود

IMG_4522 [New Profile]

مدتی پیش با حاج مهدی کیانی گفتگو می کردم. وی دقایقی از بچه های همدان گفت. می گفت بچه های همدان بچه های بسیار دوست داشتنی هستند. زمانی که من به تیپ و بعد لشکر انصارالحسین مأمور شدم یکی از بچه های آغاجری را بعنوان فرمانده یکی از گردانها با خودم بردم. یکی از بچه های ملایر را نیز بعنوان معاون گردان تحریب بردم.

حاج مهدی گفت یکی دو ماه پیش بچه های قدیم لشکر انصار از همدان دعوت کردند که برای شرکت در یادواره شهدای والفجر هشت به همدان سفر کنم. رفتم همدان و دیدم مثل همان برنامه گردان بلال را آنجا اجرا کردند. برنامه ای سراسر اخلاص. یکی از بچه های همدان آمد و خیلی ابراز محبت کرد و  گفت آقای کیانی می خواهم قصه جبهه رفتنم را برایتان نقل کنم.

حاج مهدی به نقل از این رزمنده همدانی گفت: پدر و مادرم کر و لال بودند. هنوز شانزده سالم نشده بود که جبهه رفتم اتفاقا برای عملیات کربلای چهار بود و قصد کرده بودم که عضو نیروهای غواص لشکر شوم. یکی از همسایه های ما تخریب چی بود و پیشنهاد کرد که گردان تخریب بروم اما گفتم قصد دارم گردان غواصها بروم.

رفتم گردان غواصها اما کسی نبود. گفتند نیروها برای آموزش رفته اند. این همسایه ما هم اصرار کرد که برویم گردان تخریب تا گردان غواصها از آموزش برگردند. رفتم دم چادر معاون گردان تخریب. معاون گردان را دیدم و آنچنان شیفته رفتارش و اخلاقش شدم که یادم رفت می خواستم گردان غواصی بروم. این رفیق همسایه ما گفت این معاون گردان بود هنوز فرمانده گردان را ندیدی. خوب است او را هم ببینی.  غروب فرمانده گردان را دیدم و با دیدن او و رفتارش تصمیم گرفتم گردان تخریب بمانم. این همسایه ما گفت تو هنوز فرمانده لشکر را ندیدی. گفت آمدم توی چادر فرماندهی لشکر و شما ( حاج مهدی کیانی ) را دیدم. من تا قبل از عملیات با شما اصلا گفتگویی نداشتم .

عملیات که شروع شد من صبح عملیات کربلای ۴ اسیر شدم. ما را بردند نزدیک بصره توی اتاقی حبس کردند. دستانمان بسته بود و سرمان پایین بود. یک لحظه سرم را بلند کردم دیدم ای دل غافل کیانی هم اسیر شده است و با دیدن شما اسارت خودم یادم رفت. ساعتها صبر کردم تا در جابجایی ها و جمعیت یکی از بچه های لشکر را دیدم . به او گفتم کیانی را هم اسیر کردند او هم از فاصله ای شما را دید و تأیید کرد. ناراحت و نگران بودیم که نکند حاج مهدی لو برود. دو سه روز بعد به همان اسیر نزدیک شدم و آهسته پرسیدم شما کیانی هستی . گفت من کیانی هستم اما من حاج مهدی فرمانده لشکر انصار نیستم من برادرش هادی هستم. شما هم چیزی نگویید که عراقیها حساس نشوند و آنجا متوجه شدیم که برادرتان هادی اسیر شده است.

منبع: وبلاگ دست نوشته ها
http://mmehr.blogfa.com

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

نور امیدی فراز بام شب پیدا شده /// تازه جانی در تن دلمرده ی دنیا شده

بهاران در بهاران    

۲ دیدگاه

  1. سلام حاج ناصر
    برق چشمان پدر یا مادر شهید را موقع تحویل گرفتن قالیچه هرگز فراموش نکرده ام ……………
    بروز شدم تشریف بیاورید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.