خانه / مطالب دوستان / آخرین روز سید

آخرین روز سید

94059_297

اینجا فرودگاه آبادان است، سالن فرودگاه شلوغ و عده ای آماده می شوند تا پرواز کنند. این پرواز با پروازهای ذیگر فرق دارد چون این مسافران مقصدشان بهشت است!

امروز سوم دیماه سال ۱۳۶۵، اما در برج مراقبت فرودگاه چه خبر است؟

اینجا برج مراقبت یا اتاق فرماندهی گردان بلال است، شلوغ تر از هر روز و سید جمشید متفاوت تر از همیشه.

کسانی که سید جمشید را می شناختند، شخصیت چند وجهی او را بخوبی بیاد دارند.

انسانی با ویژگی های خاص. از بعد مدیریت بسیار توانا. هر کجا که لازم بود تا گرهی را از مشکلات بگشاید با تدبیر خود حل مشکل می نمود.

از بعد نظامی، فرماندهی آگاه و توانمند، بگونه ای که آموزش نیروهای گردان از حیث ماموریت های متعدد و مختلفی که بعهده اش بود را برنامه ریزی و اجرا ء می کرد. هرگاه گردان در مناطق خشکی ماموریت داشت انواع رزم های متناسب با نوع ماموریت گردان را برای نیروها طراحی می کرد.

هرگاه ماموریت گردان آبی خاکی بود خود مربی شنا و قایق رانی آ نها می شد . در کربلای چهار خود مسئولیت آموزش غواصی به منیروهای گردان را عهده دار شد.

شاخص ترین ویژگی شخصیتی سید جمشید ، بعد فرهنگی او بود، آگاهی وی نسبت به معارف دینی و کلام شیوای او در بیان آموزه های دینی چنان بود که اگر ساعت ها صحبت می کرد سخنش شنونده را جذب خود کرده موجب خستگی کسی نمی شد.

چهره خندان سید جمشید حتی در سخت ترین شرایط کاری و جنگی را همه بچه های گردان بلال بخوبی بیاد دارند. اگر چه در موقع آموزش نظامی جدی و محکم برخورد می کرد ولی بلافاصله با تبسمی و لطیفه ای خستگی را از تن بچه ها بیرون می آورد.

برای سید جمشید کربلای چهار فصل رسیدن بود.

نقل است در حادثه کربلا حضرت ابی عبدالله (ع) هر چه که به ساعات آخر نزدیکتر می شد ، چهره اش بر افروخته تر می شد …

این برافروختگی چهره برای سلاله پاکش ” سید جمشید ” نیز تداعی می شد.

آنچه که در زیر خواهد آمد خاطرات آخرین روز زندگی سید است:

۱ – صبح زود که برای نماز صبح بیدار شدیم، پس از نماز که معمولا به امامت سید جمشید برگزار می شد، اولین جلسه توجیهی فرماندهان گروهان ها را برگزار کرد. پس از تشریح ماموریت و مانور گروهان ها و تبادل نظر در این مورد و مرخص کردن آنها بنا به توصیه ما چند لقمه صبحانه خورد و بلافاصله دومین جلسه، برنامه توجیه فرماندهان دسته ها بود و متعاقب آن جلسه ای با نیروهای غواص گردان که قرار بود بعنوان خط شکن باشند گذاشت و آخرین توصیه ها را به آنها کرد. این جلسات توجیهی تا ظهر طول کشید.

۲ – با اذان ظهر و خواندن نماز فرصتی پیش آمد تا سید جمشید برای آخرین بار وصیت نامه اش را باز بینی و نکاتی را به آن اضافه کند. لذا در گوشه ای از اتاق نشست و شروع به نوشتن کرد.

سالها بود که همدیگر را می شناختیم و بارها با یکدیگر در جبهه ها و عملیات ها شرکت کرده بودیم. در طول این سال ها هیچ وقت سید را این گونه جدی ندیده بودم.

به شوخی گفتم: سید وصیت نامه را باز هم تغییر می دهی؟ اما جوابم را نداد.

حسین موتاب رفت و زد زیر دستش که چرا داری وصیت می نویسی؟! نمی گذازیم شهید بشوی ! اگر تو شهید بشوی ما چکار کنیم …

معمولا در چنین مواقعی سید جمشید به شوخی چیزی می گفت ولی آن روز خبری از لطیفه گویی ها نبود.

آن روز فکر می کنم جدّی ترین روز زندگی اش بود.

بعد از نوشتن وصیت نامه دستی به صورتش کشید و به من گفت: فلانی قدری صورت مرا اصلاح کن. و من با ماشین اصلاح دستی شروع به کوتاه کردن ریش او کردم در همان حال احساس می کردم این آخرین باری است که سید جمشید اصلاح صورت می کند. و سکوت و نگاه تنها کلامی بود که بین ما رد و بدل می شد و من می دیدم که سید از من دور و دورتر می شود …

۳ – حوالی عصر که نیروها ی گردان آماده می شدند تا راهی منطقه شوند، جلوی ساختمان برج مراقبت ایستاده بودم ، تویوتا وانتی به سرعت به سمت ما آمد، وقتی ایستاد دیدم حاج صادق آهنگران از عقب آن پیاده شد و با عجله آمد و گفت: سید .. سید جمشید کجاست؟ با دست اشاره کردم و گفتم: همینجا بالا

او از پله ها بالا رفت تا با سید جمشید خدا حافظی کند دقایقی بعد برگشت و موقع رفتنش بخوبی معلوم بود که روز پرواز سید را می داند بهمین خاطر برای خداحافظی با او اینقدر بی تاب بود …

۴ – سید جمشید لباس غواصی پوشیده و همراه گروهان غواص در سنگری بر لبه رود اروند متفکرانه نشسته و متنظر دستور حرکت است.

حاج حسین موتاب می گوید:

آن شب من به سید جمشید گفتم باید من اولین نفر ستون غواص در پشت سر شما باشم نمی گذارم کسی بجز شما جلوتر من حرکت کند. سید برگشت و گفت: برو ته صف.

من ناراحت شدم و رفتم آخر ستون ایستادم . موقع خداحافظی رسید، سید با تک تک بچه ها وداع کرد وقتی به من رسید لبخندی زد و من دولا شدم و دست او را بوسیدم در حالی که گریه امانم را بریده بود.

سید دستی به شانه ام زد و گفت: بیا اول صف.

اول ستون پشت سر سید جمشید ایستادم، جلو تر از ما بچه های تخریب و اطلاعات بودند. وقتی به آن طرف اروند رسیدیم روی موانع دشمن توقف کردیم تا بچه های تخریب راه را باز کنند. دشمن بشدت منطقه را زیر آتش گرفته بود . با هواپیما بمب منور انداخت و آسمان مانند روز روشن شده بود. نفرات جلویی ستون یکی یکی تیر می خوردند یک لحظه صدای تیری آمد و برگشتم نگاه کردم تیر به سر سید جمشید اصابت کرد و او بدون اینکه یک کلمه حرف بزند به شهادت رسید.

****

قرار بود سید جمشید در نوک گروهان غواص حرکت کند و از طریق بی سیم با فرماندهی گردان در تماس باشد. کم کم هوا رو به تاریکی گذاشت و با اعلام حرکت، غواصان به آب زدند سید لحظه به لحظه حرکت خود را گزارش می کرد ..

ساعتی گذشت درگیری شروع شده بود وقتی با بی سیم غواص ها تماس گرفتیم، بجای سید جمشید حاجی محمد سعادت صحبت کرد! از سید پرسیدیم گفت: سید جمشید هم رفت!

وقتی ما به ساحل دشمن رسیدیم در کنار معبر ی که توسط غواصان باز شده بود جنازه غواصی افتاده بود ، حسین موتاب در حالی که مجروح شده بود گفت : این جنازه سید جمشید است …

دیدم سید چه آرام در میان چولان ها در کنار ساحل اروندخوابیده است …

فدای نرگس مستت باد هزار زنبق دریایی

هزار سر همه سودایی، هزار دل همه در یایی

چه مانده است زما یاران! دلی شکسته تر از باران

دلی شکسته که خوکرده ست به درد و داغ و شکیبایی

منبع: وبلاگ دست نوشته ها

http://mmehr.blogfa.com

درباره ی رایحه

همچنین ببینید

این داستان نمی تواند اتفاقی باشد؛ سه بار کنایه و تقابل جویی با فرمایشات رهبر انقلاب در دو سخنرانی روحانی/ حداقل التزام عملی به ولایت فقیه چقدر است؟!

گروه سیاسی – رجانیوز: بررسی سخنرانی روزهای اخیر رئیس جمهور، پس از بحران خوزستان و …

۲ دیدگاه

  1. با سلام و ادب و احترام خدمت حاج ناصر عزیز
    سید جمشید ، سید و سرور شهدای کربلای ۴ و گردان بلال است.
    آخرین دیدار من با ایشان صبح روز سوم دی ماه ۶۵ بود که برای معرفی دیده بان گردان بلال به فرودگاه آبادان رفته بودیم.
    از ساختمان فرودگاه که بیرون آمدم به طرف خودرویی که دیده بان ها در آن بودم حرکت کردم ، دیدم یک نفر با دست زد روی شانه ام و گفت علیرضا چطوری ، برگشتم دیدم سید جمشید است. موقعی که از کنارشان رد شدم متوجه حضور سید نشدم و او آنچان بزرگوار بود که به محض دیدن من آمد و با دست زد روی شانه ام و احوالم را پرسید. من سید را در آغوش گرفتم و از ایشان حلالیت طلبیدم ولی فکر نمی کردم که دیگر سید را نمی بینم ، چون دائم در ذهنم با خودم می گفتم خداوند سید را برای دوران سخت بعد از جنگ حفظ می کند تا در آنجا نیز به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت کند.
    واقعاً اجری بالاتر از شهادت برای سید جمشید وجود نداشت ، انشاءالله سید در روز قیامت شفیع ما گردد.
    والعاقبه للمتقین – یاحسین(ع)

    • علیک السلام
      واقعیت امر را فرمودید. دلبستگان به خداوند متعال در دنیای فانی جایی ندارند. حتی اگر ما هم از رفتنشان بسیار رنجور شویم.صلوات و رحمت خداوند بر شهید سید جمشید باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.